قصههای زندهگیتان را بنویسید. از رخدادهای ماحول و تأثیر تحولات اخیر بر جریان عادی زندهگیتان، متن، عکس و ویدیو بفرستید. روزنامه ۸صبح با ایجاد صفحه ویژه «قصه مردم»، یادداشتها، قصهها، عکسها و ویدیوهای شما را بازتاب میدهد.
تا اینجای کار، پیشبینیهای مقامات نظامی حکومت غلط از آب بیرون آمده است. طالبان به شدت در حال پیشرویاند و هر لحظه ممکن است به پایتخت حمله کنند. حال و هوای کابل نیز متفاوتتر از هر روز دیگر به نظر میرسد. انگار میداند که امروز چه بلایی بر سرش خواهد آمد. مردم در جادههای پایتخت، از پیشروی سریع طالبان و از احتمال سقوط کابل، سخن میزنند.
برای خبرنگارانی که زندهگیشان با خبر و گزارش از جنگ، خشونت و تهدید گره خورده، هر واژهای از این جملات، سوژه مهمی برای پیگیری است.
یکشنبه، ۲۴ اسد ۱۴۰۰ برابر با ۱۵ آگست ۲۰۲۱
راه دفتر را پیش گرفتم و خواستم ماجرای آشفتهحالی شهروندان را در کنار سایر همکارانم تعقیب کنم. در مسیر راه و درست در مقابل دروازه جنوبی پارک شهرنو رسیده بودم که صدای شلیک گلولهها طنینانداز شد. مردم پراکنده شدند و سراسیمه به هرسو میدویدند.
در جریان چند روز گذشته، بیشتر ولایتهای کلیدی به دست طالبان سقوط کرده بود و این امر احتمال ورود این گروه به کابل را بیشتر از پیش میکرد. لحظات بعد، خبر شدم که شلیک گلولهها ناشی از هجوم مردم بر بانکها بوده است. با این حال، به سرعت خود را به دفتر رساندم. آژیر خطر دفتر به صدا درآمده بود و جز محافظان، همه به اتاقهای امن (Save Room) منتقل شده بودند. به محض ورودم به دفتر، یکی از محافظان مرا نیز به سمت اتاق امن راهنمایی کرد. همکارانم را دیدم. سیمایشان روایت از امیدهای بربادرفته داشت. گفتم جای ترس نیست، شلیک گلولهها ناشی از هجوم مردم بر بانکها بوده است. دقایقی نگذشته بود که به ما گفته شد، عاجل دفتر را تخلیه کنید و به سمت خانههایتان بروید. ما را دسته دسته از دفتر بیرون میکردند و در این هنگام نشرات بیشتر رسانهها، به شمول رسانه ما، متوقف شد. از مسوول امنیت دفتر پرسیدم، چه خبر است؟ گفت، طالبان تا ورودیهای کابل رسیدهاند و هر لحظه به مرکز شهر نزدیکتر میشوند. نمیتوانستم باور کنم. همیشه باورم این بود که کابل با ارتش ۳۰۰ هزار نفری و تجهیزات پیشرفته نظامی، هیچگاهی به دست گروه طالبان نمیافتد، حتا اگر سیستم امنیتی حکومت هم فلج شود، نیروهای خارجی دست به کار میشوند و از سقوط کابل جلوگیری میکنند.
از دفتر بیرون شدم و با یکی از همکارانم راه خانه را در پیش گرفتیم. بیرون، همهچیز به شدت تغییر کرده بود. همه از ورود طالبان به کابل سخن میگفتند. تماشای کابل با چنین وضع ناخوش برای منِ خبرنگار که شیفته آزادی نسبی و کافههایش بودم، دشوار بود. سخت متأثر بودم و به خود میگفتم: «میمُردم و کابل را چنین پریشان نمیدیدم.» با چشمانم دیدم که همهچیز به شدت چهره عوض میکرد. شتابان خود را به خانه رساندم و در را بستم.
هیچکس جرأت بیرون رفتن از خانه را نداشت. همه به گوشیهایشان چسبیده بودند و صفحه فیسبوک را بالا و پایین میکردند تا شاید جزییاتی از وضع کشور به دست آید. در همین موقع، خبر شدیم که رییس جمهور فرار کرده و کشور را به طالبان واگذار کرده است. لحظات بعد، داکتر عبدالله عبدالله، رییس شورای عالی مصالحه ملی، نیز با پیام ویدیوی این خبر را تأیید کرد.
با فرار ریيس جمهور، همهچیز تمام شد. طالبان داخل شهر شدند و همهجا را به تصرف خود درآوردند. در این هنگام، تنها دلخوشی ما عدم درگیری میان طالبان و نیروهای امنیتی کشور بود.
آفتاب غروب کرد، تاریکی بر همهجا چیره شد و اینگونه ۲۴ اسد سال ۱۴۰۰ تبدیل به یک روز سیاه در تاریخ افغانستان شد و حکومت ناپاک غنی به پایان رسید.
تصمیم مهاجرت و فرار از کشور
حوالی ساعت ۸ شب، گوشی همراهم زنگ خورد و به محض جواب دادن، گفته شد که عاجل به فرودگاه کابل بروم و کشور را ترک کنم. متعجب شدم و این موضوع را جدی نگرفتم؛ چون فکر میکردم که میدان هوایی شاید دیگر توان فعالیت را نداشته باشد.
ساعاتی نگذشته بود که دوباره از همان شخص زنگ آمد و به خواستش پافشاری کرد. این موضوع را با دوستانی که همراهم بودند، شریک ساختم. همه خندیدند و گفتند، مگر کجا امکان دارد، وکیل، وزیر و رییس در میدان اجازه پرواز پیدا نکند و ما با پاسپورت عادی بتوانیم از کشور بیرون شویم. حق به جانب بودند. همه دوستانم اسناد و دلایل قابل قبول برای ترک کشور داشتند. شماری از آنان همکار و ترجمان نیروهای خارجی بودند و به شمول من، شماری هم خبرنگار. با این هم، تصور چنین چیزی که کسی بدون ویزا و حتا بدون گذرنامه یا سند معتبر، اجازه پرواز به اروپا و امریکا را پیدا کند، سخت بود.
با آنهم، تأکید داشتم که حداقل یکبار تا فردوگاه رفته و از نزدیک ماجرا را تعقیب کنیم. تا اینکه با یک دوست دیگرمان که گمان میکردیم در فرودگاه است، تماس گرفتیم و در مورد این ماجرا جزیيات خواستیم. گفت: من همین اکنون با ۲۰ تن از اعضای خانواده و اقارب نزدیکم در یکی از هواپیماهای نظامی کانادا هستیم و دقایق بعد، پرواز میکنیم.
پرسیدم، شما از روی کدام سند میروید کانادا؟ خندید و گفت، به خاطر ترک وطن، دیگر نیاز به ویزا و یا سند معتبر نیست، همین که تا فرودگاه خود را برسانید، سر از امریکا و کانادا درمیآورید. دوستانی که چند لحظه پیش این خبر مورد تمسخرشان واقع شده بود، همه به یکبارهگی از جا پریدند و تصمیم رفتن به فرودگاه نهایی شد.
بلند شدم. لباسم را عوض کردم. گذرنامه، آیدی کارت، پول و هر آن چیزی که فکر میکردم نیاز است را با خود گرفتم و به اتفاق سه دوستم راه فرودگاه کابل را در پیش گرفتیم. ساعت ۱۱ شب بود. رفتوآمد وسایط نظامی در جادههای کابل بیشتر از هر شب دیگر بود. وسایط نظامی که زمانی با دیدنش حس آرامش و امنیت به انسان دست میداد، دیگر همانند هیولاهای ترسناک به چشم میخوردند.
تکسی گرفتیم و با عبور از سه ایست بازرسی طالبان به دروازه ملکی فرودگاه کابل رسیدیم. تجمع موترها عبور از دروازه را دشوار کرده بود؛ اما ناممکن نبود. بیشتر این موترها از سوی صاحبانش در اطراف فرودگاه جا گذاشته شده بود و صاحبانشان که اغلب مقامات حکومت سابق بودند، ناگزیر به ترک کشور شده بودند.
همین که از درب ورودی میدان هوایی رد میشدم، کودک خیابانی صدایم زد. جواب دادم. گفت: «کاکا خودت امریکا میروی، تلفنت را بده به من.» لبخند زدم و به راه ادامه دادم. تا اینکه نزدیک ترمینال فرودگاه رسیدیم، هیچگونه ممانعتی از سوی هیچکسی نبود و جنگجویان طالبان هم تا آن موقع خود را به اطراف و داخل فرودگاه نرسانده بودند. اطراف ترمینال مردم جمع شده بودند و قصد ورود به ترمینال و رسیدن به خط پرواز را داشتند. نیروهای امنیتی با شلیکهای هوایی مانع میشدند. دقایق بعد، دیگر نیروهای امنیتی هم تاب مقاومت را نداشتند و همه سرازیر شدند داخل ترمینال. ما نیز خود را تا نزدیکی خط رنوی رساندیم.
آنجا وضعیت متفاوت بود. نیروهای خارجی همه سراسیمه و دست به ماشه صف بسته بودند تا جلو هجوم مردم را بگیرند و زمینه فرود هواپیماها را مساعد سازند. بخش بزرگی از مردم، مقامات حکومت پیشین به شمول رییسان، معینان، وزیران، وکیلان و اشخاص سرشناس رسانهای و فرهنگی بودند که بیشترشان ماسک به صورت داشتند و شناساییشان دشوار بود.
ما هم به جمع این مردم نگران پیوسته بودیم و انتظار فرود هواپیماهای نظامی را میکشیدیم. هجوم مردم این امر را دشوارتر میساخت. نیروهای خارجی به تکرار میگفتند، نگران نباشید، همه را از اینجا انتقال میدهیم؛ اما انگار مردم گوش شنوایی نداشتند.
می دیدم، مردم که اغلبشان کارکنان و مقامات حکومت غنی بودند، با چه شرمساری دست کمک به نیروهای خارجی پیش میکردند و با این همه حقارت و فرومایهگی قصد ترک کشور را داشتند.
متأثر شده بودم. انسان چرا اینقدر مشتاق ترک وطنش باشد؟ یک روز قبل از سقوط کابل، دفتر رسانه ما، گذرنامه و مشخصات مورد ضرورت سفر همه کارمندان را خواسته بود و هفتههای پیش از آن نیز از انتقال کارمندان به خارج از کشور در صورت سقوط کابل، سخن زده بود. پیوسته فکر میکردم. شرط ترک وطن، تحقیر، توهین و کوچک شدن است؟ چرا آبرومندانه و با سایر همکارانم یکجا کشور را ترک نکنم؟ تا همان لحظه هیچیکی از مسوولان دفتر را در جریان این موضوع قرار نداده بودم. همه این پرسشها و نگرانیها به ترک فرودگاه ترغیبم میکرد.
دوستانم که همکاران نیروهای ناتو بودند و سطح امیدواریشان برای ترک کشور بیشتر از من بود، همنظر شدند. همه یکجا فرودگاه را ترک کردیم و ساعت ۳ شب دوباره به خانه برگشتیم. فردای آن شب، حادثه سقوط شماری از مردم از بالهای هواپیما، سرخط خبرهای داخلی و خارجی شده بود و هر لحظه اوضاع در اطراف فرودگاه خرابتر میشد. ما از صفحات مجازی و رسانهها پیوسته روند تخلیه را تعقیب و به شدت وتسآپ و پیامخانه گوشیهامان را بررسی میکردیم تا در صورت اطلاع از روند تخلیه باز نمانیم.
با گذشت هر روز روند تخلیه شدت میگرفت و هر چند ساعت دوستان و آشنایانمان از خروج و رسیدنشان به محل امن گزارش میدادند. به تن سالم دوستان خویش، خوشحال بودیم و به سرنوشت خود نگران. از همدیگر میپرسیدیم که چرا تاکنون هیچ خبری مبنی بر ترک کشور، از سوی نهادهای مسوول دریافت نکردهایم؟
شبکههای اجتماعی پُر بود از اخبار و تصاویر اشخاص و افراد معمولی که به عنوان خبرنگار و یا افراد در معرض خطر، سوار هواپیماها بودند. شاید از بخت خوبشان بود که در زندهگی به چنین فرصت استثنایی دست یافته بودند و شاید هم شدت روند تخلیه فرصت و توان تفکیک افراد عادی با افراد در معرض خطر را از نیروهای خارجی گرفته بود. هر چند لحظهای با همکاران و مدیر بخش مربوط تماس میگرفتم، هیچکدام جواب قطعی نداشتند، تنها جوابشان این بود: «میگویند، تلاشها جریان دارد، صبور باشید.»
بیش از سه ماه از آغاز تلاشها برای خروج ما میگذرد؛ اما تاکنون هیچ نتیجه مثبتی در پی نداشته است. دوستانم نیز به سرنوشت مشابه من دچار شدند و تاکنون نتوانستهاند افغانستان را ترک کنند. روزانه شماری از خبرنگاران به دلیل عدم مصونیت جانی ترک وطن میکنند و شماری هم در انتظار ترک وطن هستند. اما ما بیسرنوشت هستیم. اکنون بیش از سه ماه از سقوط کابل گذشته است. در این مدت شمار زیادی از خبرنگاران یا لتوکوب شدند یا هم تهدید. با این وضع اما من بارها از سوی دوستان و همکارانم به خاطر تصمیم خروج از فرودگاه که به قولشان «عقلانی» نبود، سرزنش شدم. بیش از سه ماه از سقوط کابل گذشت و از این حادثه به شدت آسیب روحی و روانی دیدهام.
شما میتوانید قصهها و یادداشتهایتان را به ایمیل روزنامه ۸صبح بفرستید. همچنان عکسها و ویدیوهای رخدادهای پیرامونتان را از طریق این شماره تلگرام به ما ارسال کنید: ۰۷۰۵۱۵۹۲۷۰