در چند دهه اخیر، گروههای تروریستی فضای مساعد برای رشد و بالندهگی در کشورهای اسلامی یافته و مردم را به انواع بلیهها و مصیبتها گرفتار کردهاند. در مقام برشماری ویژهگیهای این گروهها، در همان وهله اول میتوان گفت، قساوت قلب و بیرحمی یکی از مهمترین خصوصیتهای آنها است. جالب اینجا است که این گروهها، علاوه بر اینکه با دشمنان و مخالفان خود بیرحمی و خشونت افسارگسیخته را به کار میبندند، در تصفیه صفوف داخلی نیز خشن و بیرحماند و گاهی در این راستا آنچنان با سبعیت بیمانند برخورد میکنند که آگاهی یافتن از جزییات این خشونتها مو را بر اندام سیخ میکند. آنها ممکن است با اندکترین بهانه به طرد و حذف همکیشان خود دست یازند. داستان داعش در عراق و سوریه، بهترین نمونه است. این گروه آنچنان در حذف و اعدام بسیاری از فرماندهان نظامیاش راه افراط را پیمود که تعجب ناظران را برانگیخت.
انگیزه ماجرا روشن است. تحجر و خشکمغزی آفتی است که هر کس به آن دچار شود، وی را آماده خشونتورزی برای رسیدن به اهداف خود میکند. آدم متعصب، تفاوت و اختلاف را برنمیتابد و میخواهد همه بر طبق میل او رفتار کنند و همه چیز بر وفق مراد او جریان یابد. او دیدگاهها و فضاهای دیگر را به رسمیت نمیشناسد و در صورتی که زور داشته باشد، تمام توشوتوانش را برای یکدستسازی فضا و زدودن اختلافها به کار میگیرد.
برداشت رایج این است که عبدالله عزام رهبر «افغانهای عرب» است که با آمدن او به پیشاور، هزاران جنگجوی عرب به پاکستان سرازیر شدند و بعضی از آنها در جنگ علیه شوروی نیز شرکت ورزیدند. حضور عربها در جنگ مردم افغانستان برضد شوروی، زمینه را برای اتفاقهای بعدی فراهم ساخت که تا هنوز هم به نحوی این سلسله حوادث ادامه دارد. تازهترین رویداد مرتبط به افغانهای عرب، کشته شدن ایمن الظواهری در کابل از سوی امریکا بود. درست است که عبدالله عزام رهبر اصلی عربهای افغان بود و نقش او در بسیج و سازماندهی جنگجویان عرب در زمان جنگ با شوروی قابل انکار نیست، با این حال، با افزایش شمار عربهای افغان، مخالفتها و انتقادهایی هم از سوی بعضی از آنها نسبت به رهبری و عملکرد عزام صورت میگرفت که در یکی دو سال اخیر زندهگی عزام، این مخالفتها رادیکالتر و عریانتر شده بود و کام او را بهشدت تلخ ساخته بود.
یکی از نامآشناترین افرادی که آشکارا از عبدالله عزام انتقاد و حتا وی را متهم به داشتن روابط مشکوک با سازمانهای استخباراتی میکرد، ایمن الظواهری بود. الظواهری در حضور دیگر جنگجویان عرب یا افغان، بهصراحت در مورد عزام میگفت: «او مهره استخبارات امریکا و جاسوس استخبارات سعودی است.» یکی از موارد اختلافی میان الظواهری و عزام، شیوه برخورد با احمدشاه مسعود بود. ظواهری مسعود را اجنت استخبارات فرانسه میدانست، اما عزام وی را «قهرمان اسلام» به شمار میآورد.
کشمکشها تا جایی پیش رفت که ظواهری یک بار عبدالله عزام را متهم به سوءاستفاده از کمکهای مردم برای جهاد علیه روسها کرد و حتا یکی از دوستان نزدیک ظواهری به نام ابو عبدالرحمان کَنَدی، عزام را متهم کرد که مساعدتهایی را که باید برای مردم افغانستان هزینه شود، به سفارت امریکا در اسلامآباد و به نهادهای خیریه مسیحی تحویل میدهد. بهسرعت کمپینی راهاندازی و اوراق و پوسترهای تبلیغاتی هم توزیع و پخش شد در مورد ضرورت به محاکمه کشانده شدن عزام. براساس آنچه روهان گونارانتا، کارشناس مسایل تروریسم، مدعی شده، محکمهای دایر شد و به نفع ابو عبدالرحمان کَنَدی حکم داد و عزام را ملزم به بازپس دادن اموال هدررفته کرد.
بن لادن هم برای عزام و هم برای ظواهری از اهمیت بالایی برخوردار بود. او افزون بر اینکه عضو یک خانواده میلیاردر و سرشناس عربستانی بود، با استخبارات عربستان سعودی سروسّری داشت و صاحب امکانات مالی وافر بود. میان عزام و ظواهری برای جلب توجه بن لادن، رقابت وجود داشت. بن لادن در آغاز ارادت عمیق نسبت به عزام داشت، اما در سالهای بعد سیر حوادث بهگونهای پیش رفت که روابط میان عزام و بن لادن به آن گرمی سابق نماند و در عوض، ظواهری به بن لادن نزدیکتر شد. لورانس رایت، روزنامهنویس امریکایی، که پس از پنج سال پژوهش، کتابی در خصوص سازمان القاعده نوشته، گزارش داده که در اواخر دهه 80 میلادی، بن لادن و ایمن الظواهری با هم ایتلاف کرده بودند تا عبدالله عزام را از رهبری جنگجویان عرب کنار بزنند و کاری کنند که کمکهای لوجستیکی و پولی به خودشان اختصاص یابد. در این میان، سلفیهای تندرو عربستانی که در جنگ افغانستان حضور داشتند، نیز بن لادن و ظواهری را برای اجرای این نقشه یاری میرساندند؛ چون آنها هم از کارهای عبدالله عزام ناخرسند بودند و از او بابت اینکه در برابر انحرافات عقیدتی رایج در میان مجاهدین افغانستان سکوت میکند، بهشدت انتقاد داشتند و همچنان دوست نداشتند جوانان عربستانی از طریق عزام جذب روش و مکتب اخوانالمسلمین شوند.
اینطور به نظر میرسد که اختلاف میان ظواهری و عزام ناشی از اختلاف فکری و اختلاف در روش نبود، بلکه هر کدام از این دو شخص، برنامههای متفاوت را در سر میپروراندند. عزام میخواست از تجاربی که جنگجویان عرب در جهاد افغانستان به دست آورده بودند، برای مقاومت در فلسطین استفاده کند، حال آنکه ظواهری با اتخاذ روش تکفیرگری در صدد بود از رژیمهای عربی انتقام بگیرد. او خیال داشت همه تلاشها را معطوف به براندازی رژیمهای سیاسی در جهان عرب و بهویژه در مصر بسازد. با قرار گرفتن بن لادن در کنار ظواهری، کفه ترازو به سود ظواهری چربید و عزام به نحوی مغلوب شد.
عبدالله انس، داماد و از دستیاران نزدیک عبدالله عزام، میگوید که ایمن الظواهری در پیشاور بهعنوان جنگجویی که علیه ارتش سرخ وارد نبرد شده شناخته شده نبود، بلکه او به کارهای دیگر میپرداخت و مأموریت خود میدانست افرادی را بسیج کند تا علیه رژیم حاکم در مصر بجنگند. بن لادن هم بهتدریج بخشی از این مجموعه شد و آنها در مهمانخانه بن لادن هرازگاهی گرد میآمدند.
این مجموعه دست به کارهای عجیب و غریب میزد. در یک مرحله، تلاشهای خود را افزایش داد تا علیه احمدشاه مسعود، از فرماندهان نامور جنگ علیه شوروی، جنگ روانی راه بیندازد و از وی خلع مشروعیت کند. بیانیهای به زبانهای عربی، اردو و انگلیسی پخش کرد و در روزنامهها به تیراژ بلند به چاپ رساند. فشرده محتوای بیانیه این بود که احمدشاه مسعود از نظر ما محکوم است؛ چون اجرای شریعت را تعطیل کرده است. پای این بیانیه امضای بیستویک تن از جنگجویان سرشناس عرب گذاشته شده بود. عزام نسبت به این بیانیه واکنش نشان داد و محتوای آن را سخیف دانست و از مسعود و روش مبارزاتیاش دفاع کرد.
برمبنای گفتههای اسامه رشدی، از رهبران جماعت اسلامی مصر که در آن زمان در پیشاور بود، ایمن الظواهری موضوع مسعود را حربهای ساخت تا عزام را ضربه بزند و وی را متهم به دروغگویی و گزافهپردازی در حق مسعود کند. ظواهری در مخالفتش با عزام تا جایی پیش رفت که از هوادارانش خواست پشت سر وی نماز نخوانند.
ناصر البحری که روزگاری محافظ شخصی اسامه بن لادن بوده، با روزنامه «القدس العربی» در سال 2005 مصاحبهای انجام داده است. البحری در این مصاحبه یادآور میشود که عبدالله عزام جلو کسانی را که میخواستند مسعود را مورد طعن و تشنیع قرار دهند، میگرفت و خودش هم عادت داشت که حتا نسبت به مخالفانش با ادب و احترام رفتار کند. در همین راستا، عزام نگذاشت بیانیهای در خصوص خیانتپیشه یا مزدور بیگانه بودن مسعود منتشر شود.
جالب اینجا است که وقتی خبرنگار از ناصر البحری از دقت این ادعا که عبدالله عزام، پدر معنوی جنگجویان عرب بود میپرسد، البحری در پاسخ میگوید که عربها به عزام احترام میگذاشتند، اما در میان آنها افراطیهای تکفیریای هم بودند که روش و رفتار عزام را نمیپسندیدند. به گفته او، رهبران جماعت «تکفیر و هجرت» و همچنان رهبران «جماعة الجهادِ» مصر که ظواهری از اعضای ارشد آن بود، با افکار عزام سر سازگاری نداشتند و همینها بعداً سازمان القاعده را تشکیل دادند.
فرج اسماعیل، روزنامهنگار مصری که از نزدیک شاهد ماجراها بوده، از روابط پرتنش میان عبدالله عزام از یک سو و بن لادن و ظواهری از جهت دیگر پرده برمیدارد. او میگوید: «چند ماه پیش از ترور عبدالله عزام، بن لادن و ظواهری نسبت به عزام بدگمان شده بودند. در همین زمان از سخنرانی عزام در بیتالانصار (خانه انصار) جلوگیری شد.» «بیتالانصار» میعادگاه افرادی بود که بعداً سازمان القاعده را بنیاد گذاشتند.
عبدالله عزام پس از بازگشت از سفر به پنجشیر، در ماههای اخیر زندهگیاش، سفرنامهای نوشت بهعنوان «شهر بین العمالقة» و در آن، از مشاهداتش در جریان این سفر نوشت و جایگاه مسعود را برتر از همه رهبران مطرح افغانستان دانست. محتوای این کتاب بهشدت حکمتیار، بن لادن و ظواهری را برافروخته کرد، تا جایی که اجازه ندادند کتاب به بازار عرضه شود و با آنکه کتاب به چاپ رسیده بود، زندانیاش کردند. چندین سال بعد، دوست عزیز ما عبدالاحد هادف، این سفرنامه را به فارسی ترجمه کرد و نامش را «یک ماه با قهرمانان» گذاشت. این حادثه کوچک به نیکویی این نکته را نمایان میکند که عزام در اواخر حیاتش، عملاً مسلوبالاختیار شده بود.
با توجه به این نکات، تحلیلهایی وجود دارد مبنی بر اینکه ایمن الظواهری و یاران مصریاش در ترور عبدالله عزام دخیل بودهاند. پیتر برگان، تحلیلگر شبکه تلویزیونی سیانان، کتابی نوشته به نام «اسامه بن لادن آنگونه که من میشناسم: تاریخ شفاهی رهبر القاعده» و در آن، اظهارات افراد مختلفی را راجع به این مقطع زمانی گردآوری کرده است. پیتر برگان، از حسن عبد ربه، یکی از اشخاصی که در همان دوران در پیشاور بود، چنین نقل میکند: «در سال 1989، رابطه جنگجویان مصری با عزام خراب شده بود. آنها در مسایل عقیده با او ناسازگار بودند. افزون بر اینکه میخواستند نام بن لادن را بیشتر مطرح کنند.»
همچنان کمال هلباوی که فعلاً در لندن زندهگی میکند و رهبر یکی از شاخههای سازمان اخوانالمسلمین است و در آن برهه زمانی در پیشاور بود، با صراحت بیشتر از دست داشتن افراد القاعده در ترور عزام سخن میزند: «باورم این است که قاتلان عزام، از همان محیط بودند، نه روسها در این کار دست داشتند و نه صهیونیستها و نه امریکاییها. شوروی عملاً شکست خورده بود. از دو حالت بیرون نیست: یا افغانها وی را ترور کردهاند یا عربها. بعضی از گروهها در میان مجاهدین بودند که حضور عبدالله عزام برایشان خوشایند نبود. پیش از حادثه ترور، اظهاراتی صورت گرفت و اوراقی در پیشاور چاپ شد که عبدالله عزام را مسلمان منحرف معرفی میکردند.»
عبدالله انس در مصاحبه با خانم ایلینیا ماستورز میگوید: «عبدالله عزام به من از کسانی شکایت کرد که در میان مجاهدین مشکل ایجاد میکنند و در این بین، مخصوصاً از ظواهری نام برد.»
در سال 1989 عبدالله عزام مخفیانه جلسهای برگزار کرد و از پنج تن از رهبران برجسته عربهای افغان خواست که در این نشست شرکت کنند. عزام در تلاش بود در این جلسه دیدگاهها را برای رسیدن به مقصودی یگانه یکی کند؛ اما نتیجه جلسه چیز دیگری بود. این رهبران، یکدیگر را به انحراف از دین متهم کردند و بن لادن و ایمن الظواهری با سرخوردهگی و خشم جلسه را ترک گفتند. این اتفاق اندکی پیش از ترور عزام صورت گرفت. داستان این نشست را جاناتان رایت به نقل از جاسوسهای افبیآی در کتاب «تروریسم و امنیت داخلی» بازگو کرده است.
پیتر برگان، روزنامهنویس امریکایی، در پاسخ به این پرسش که چه کسی مسوول ترور عبدالله عزام بوده است، مینویسد: «هر قدر بیشتر درباره مرگ عبدالله عزام میاندیشم، برایم محرزتر از قبل میشود که مرگ او نه ربطی به تأسیس سازمان حماس داشت و نه به رژیم کمونیستی در افغانستان. احتمال قویتر این است که مصریهای تندرو در همپیمانی با گلبدین حکمتیار دست به این کار زدند. هم حکمتیار برای این کار انگیزه قوی داشت و هم افراطیهای مصری. برای حکمتیار مرگ عزام باعث میشد بزرگترین حمایتکننده دشمن اصلیاش، احمدشاه مسعود، از میان برداشته شود. در عین حال، با رفتن عزام، جهادیهای مصری از شر کسی خلاص میشدند که با آنها در اولویتبندیهایشان موافق نبود. با رفتن عزام، اندیشههای القاعده در میان افغانهای عرب نفوذ و رسوخ بیشتر یافت.»
از گزارشهای متعدد به دست میآید که عبدالله عزام نظرش این بود که باید مجاهدین افغان را کمک کنیم تا شوروی و رژیم کمونیستی را شکست دهند و کاری به کشمکشهای داخلی آنها نداشته باشیم و پس از پایان یافتن جنگ، باید بر جنگ برضد اسراییل تمرکز کنیم. عبدالله عزام در حوادث مربوط به «سپتامبر سیاه» هم که به نحوی شاهد صحنه بود، همینگونه عمل کرده بود. گفته میشود در آن زمان هم، او حاضر نشده بود از سلاحش برضد دیگران به جز اسراییلیها استفاده کند و به همین جهت، خود را از معرکه کنار کشیده بود. این در حالی بود که ظواهری و هوادارانش، از یک طرف میخواستند در کشمکشهای داخلی افغانستانی دخیل باشند و در همین راستا از حکمتیار در برابر مسعود پشتیبانی میکردند و از سوی دیگر، مخالفان فکری خود در میان جامعه اسلامی را با چماق تکفیر سرکوب و دشمن اصلی خود رژیمهای عرب را تلقی میکردند.
عبدالله عزام، اسامه بن لادن و ایمن الظواهری از نظر فکری وجوه مشترک فراوانی داشتند؛ اما گاهی اختلافهای جزیی دو شخص که احتمالاً برخاسته از اختلاف در منافع است، حوادث را در مجرای دیگری میاندازد. آدمهای بیرحم حاضرند به بهانههای واهی آدم بکشند و همسنگرانشان را نیز اگر نیاز افتد از میان بردارند. در ترور عبدالله عزام، انگشت اتهام به سوی اشخاص و دولتهای مختلف نشانه میرود، ولی ظاهراً او قربانی نقشههای شیطانی همسنگرانش شد. ایمن الظواهری در زمینهسازی برای ترور احمدشاه مسعود نیز نقش معنادار داشته است. ابوهانی، از دوستان نزدیک ظواهری بود که با ارتباط برقرار کردن با عبد رب الرسول سیاف، رفتن تروریستهایی که قصد ترور مسعود را داشتند به مناطق تحت کنترل جبهه مقاومت به رهبری احمدشاه مسعود زمینهسازی کرد.