شهر مزارشریف روز چهارشنبه، 4 جوزا، شاهد سه انفجار پیهم بود. در این رویدادها، کشته و زخمی شدن نزدیک به 30 تن بهگونه رسمی تایید شد.
مسوولان در ریاست صحت عامه بلخ گفتند که از این انفجارها، 10 کشته و 18 زخمی به شفاخانه حوزهای ابوعلیسینای بلخی منتقل شدند و وضعیت شماری از زخمیها هم وخیم گزارش شد.
هرچند این آمار از سوی مردم رد شده و باشندهگان محل تلفات را بیشتر گزارش میدهند، با آن هم از میان این 18 زخمی، 10 تن آنان پاهایشان را از دست دادهاند. در این میان ابراهیم که حدود 20 تا 25 سال عمر دارد و یکونیم ماه میشود از ایران برگشته، بیهوش در بستر شفاخانه افتاده است. نمیداند که سرنوشت با او چه کرده است. همسرش که بالای سرش نشسته و پیوسته اشک میریزد، بر سروصورت ابراهیم بوسه میزند. اول توان حرف زدن ندارد، اما پس از حدود 10 دقیقه لب به سخن میگشاید، اما روی پاهایش ایستاد شده نمیتواند. میپرسد که میتوانم نشسته صحبت کنم؟ مینشیند و میگوید: «خانهام خراب شد. تنها یک ماه از عروسیام میگذرد. ابراهیمم یکونیم ماه قبل از ایران برگشت و ما باهم عروسی کردیم. روز چهارشنبه برایش گفتم که امروز بیرون نرو، اما به من گفت که خانم جان، چیزی در خانه نیست، باید کار کنم و به خانه سودا بیاورم. از خانه بیرون رفت و عصر دیر کرد و پریشان شدم تا اینکه اینجا پیدایش کردم. آه، خانهام خراب شد. کاش از ایران نمیآمدی ابراهیمم!»
به اتاق کناری سر میزنم تا ببینم وضعیت چگونه است. در سمت چپ اتاق، روی بستر اول دختری 18 ساله افتاده است. مرضیه نام دارد. میگوید فارغ صنف 12 مکتب است. مرضیه هم پس از این انفجارها، دردهای سنگینی را با خود حمل میکند و نگران آینده است. او جریان حادثه و سرگذشت خود را اینگونه حکایت میکند: «همان روز (روز حادثه) با مادر و برادر کوچکم طرف شهر آمدیم. عصر، زمانی که به طرف خانه میرفتیم، در مسیر راه در یکجا دو نفر پیاده شدند. پیشتر دو نفر دیگر هم پیاده شده بودند. برای بار سوم که موتر ایستاد شد و مسافر پیاده میشد، موتر منفجر شد. دو نفر نزدیک موتر بودند. آنها هم زخمی شدند. داخل موتر کسی دست نداشت و کسی پا نداشت. کسی هم در آتش میسوخت. من خودم را پایین انداختم و دیدم که پاهایم نیست. پدرم مویسفید است. نمیتواند کار کند. من سه سال میشود که با مادر و دو خواهرم قالین میبافیم و خرج خانواده میکنیم. یک حس بسیار بد دارم. من نانآور خانهام بودم، پس از این چه خواهد شد! میدانید؟ حالا که من پا ندارم، مجبورم زندهگی کنم؛ اما زندهگی دیگر برایم ارزشی ندارد.»
در گوشه دیگر اتاق هم برادری بالای سر خواهرش آرامآرام اشک میریزد تا مبادا خواهرش از مرگ خواهر دیگرش خبردار شود. محمدعلی که اشک و بغض حرف زدن را برایش دشوار ساخته است، میگوید: «یک خواهرم که 18 سال داشت، شهید شد. دختر مامایم که 20 سال داشت، شهید شد. یک خواهرم 22 سال دارد، اینجا افتاده است و یک پایش را از دست داده است. هر سه در یک مدرسه دینی درس میخواندند. به شهر آمده بودند تا قرآنکریم هدیه کنند و برای خانهپری یک فورم عکس بگیرند. از برای خدا، ما چه گناه داریم؟ غریب و بیچاره هستیم. با هیچ کسی کار نداریم. ما را چرا میکشید؟»
هرچند تلفات این سه انفجار 10 کشته و 18 زخمی اعلام شده است، اما گواهان رویداد میگویند که در این انفجارها بیش از 40 تن کشته و زخمی شدهاند.