تبلیغات
نگفتم امروز داعش حمله می‌کند؟ – قسمت بیست‌وهفتم

نگفتم امروز داعش حمله می‌کند؟ – قسمت بیست‌وهفتم

از طرف کمیته مصونیت خبرنگاران رفته بودم ننگرهار. داعش به تلویزیون ملی در آن‌جا حمله کرده بود. چند تن از کارمندان تلویزیون ملی در این حادثه تروریستی کشته شده بودند. من چند روز بعد از حادثه برای بررسی وضعیت روانی کارمندان تلویزیون و تشکیل چند...

نگفتم امروز داعش حمله می‌کند؟ – قسمت بیست‌وهفتم

پرواز شانزدهم  –  قسمت بیست‌و‌ششم

حمید بعد از ده سال از امریکا به کابل آمده بود. دو دختر و همسرش را بعد از ده سال می‌دید. حالا بعد از شش ماه باید بر می‌گشت امریکا. باید بر‌می‌گشت تا شغل و سرمایه‌اش را حفظ کند. دو ماه از تصمیمش برای بازگشت...

نگفتم امروز داعش حمله می‌کند؟ – قسمت بیست‌وهفتم

کابوس هویت در محفل عروسی – قسمت بیست‌و‌پنجم

فرامرز جوان بیست‌و‌پنج ساله‌ای بود که محصل مقطع ماستری و کارمند یکی از مراکز دولتی بود. یکی از کنجکاوی‌های ذهنی من در مورد فرامرز این بود که ببینم این جلسه رنگ کت‌و‌شلوار، پیراهن و نکتایی‌اش را چطور هم‌آهنگ کرده است‌! با این‌که سلیقه‌اش قابل تحسین...

نگفتم امروز داعش حمله می‌کند؟ – قسمت بیست‌وهفتم

احساس می‌کنم ماشین کالا‌شویی‌ام – قسمت بیست‌وچهارم

سلمان یکی از دانشجویان سخت‌کوش و درس‌خوان در رشته طب معالجوی بود که به مضمون امراض روانی علاقه زیادی نشان می‌داد. بعد از اتمام تدریس موضوع اختلال افسرده‌گی، آمد دفترم و گفت می‌خواهد مادرش را برای معاینه و درمان بیاورد مطب. با توجه به علایمی...

نگفتم امروز داعش حمله می‌کند؟ – قسمت بیست‌وهفتم

«تفکر دشمن در خانه» – قسمت بیست‌وسوم

پریسا دختر ۲۱ ساله‌ای است که با پدرش تنها زنده‌گی می‌کند. او ۱۷ ساله بود که مادرش خانه را ترک کرد و به همراه برادرش به پاکستان رفت. پریسا در این چهار سال نتوانسته است مادرش را ببیند. پدرش نسبت به صحبت کردن در مورد...

نگفتم امروز داعش حمله می‌کند؟ – قسمت بیست‌وهفتم

دلم برای بغل مادرم تنگ شده است – قسمت بیست‌و‌یکم

سارای بیست‌و‌دو ساله هر جلسه که می‌آمد، با خشم و عصبانیت از نزدیکانش حرف می‌زد. از پدر پیرش که حالا زمین‌گیر شده بود و سارا همیشه می‌ترسید به او نزدیک شود، از مادر‌بزرگش که مراقبت از او سارا را خسته کرده بود. در این جلسه...

نگفتم امروز داعش حمله می‌کند؟ – قسمت بیست‌وهفتم

زنده‌گی پس از خودکشی

او فقط یک جلسه آمد. دنبال کسی می‌گشت با او حرف بزند. نمی‌دانم مرا از کجا پیدا کرده بود. شاید آمده بود فقط داستان زنده‌گی‌اش را برای کسی بگوید تا شاید جایی به درد کسی بخورد. داستانش را از یک شکست شروع کرد. شکستی بزرگ...

نگفتم امروز داعش حمله می‌کند؟ – قسمت بیست‌وهفتم

«رجب طیب اردوغان زنده‌گی‌ام را خراب کرد» – قسمت نوزدهم

صنف دوازده را در لیسه حبیبیه تمام کردم. درسم خوب بود، اما در کانکور به رشته‌ای که دوست داشتم، راه نیافتم. نمی‌خواستم چیزی که علاقه ندارم را بخوانم. رفتم زبان خواندم. زبانم خوب بود. ترکی را هم خودم خواندم و کمی یاد گرفتم. در یکی...

نگفتم امروز داعش حمله می‌کند؟ – قسمت بیست‌وهفتم

من نامزدم را کشتم – قسمت هفدهم

ناجیه که آمد داخل آن‌قدر کم‌انرژی و افسرده بود که حتا پاسخ دادن به سوالات ساده‌ام هم برایش سخت بود. دو جلسه طول کشید تا بالاخره توانست اعتماد کند و انگیزه پیدا کند تا داستان زنده‌گی و مشکلش را بگوید. به اصرار و قسم مادرش...

Welcome Back!

Login to your account below

Retrieve your password

Please enter your username or email address to reset your password.

Add New Playlist