تبلیغات
نگفتم امروز داعش حمله می‌کند؟ – قسمت بیست‌وهفتم

به مردان کچل اعتماد کنید!

- می‌خواهم آخر وقت بیایم، چون ممکن است صحبت‌هایم طولانی شود. نمی‌خواهم تشویش نفر بعد را داشته باشم. هزینه‌اش مهم نیست، فقط همان‌طور که گفتم، وقت را تنظیم کنید. - درست است. فردا ساعت 5 تشریف بیاورید. من هستم خدمت‌تان. تماس‌های مکرر یکی از نماینده‌گان...

همه‌چیز از قانون جذب شروع شد (1) – قسمت شانزدهم

حمید پنج سال قبل یکی از دانشجویانم بود. طب می‌خواند و دانشجوی سخت‌کوشی هم بود. در کابل هم کار می‌کرد و هم درس می‌خواند. روبه‌رویم که نشست، کاملاً واضح بود که ناآرام است و تشویش دارد. کم‌کم شروع کرد به صحبت.

«من چطور می‌توانم وزیر شوم؟» – قسمت پانزدهم

جوانی خوش‌پوش، با دریشی و نکتایی‌، چهره‌ای جذاب و زبان بدنی که حکایت از اعتماد به نفس بالای او داشت، وارد اتاق مشاوره شد. خیلی خوب حرف می‌زد؛ مسلط، مؤدب و رسا. در دست دادنش احساس کردم می‌خواهد اعتماد به نفس و قدرتش را به...

مادری که درخت‌ها را بغل می‌کرد – قسمت چهاردهم

جمال جوانی حدوداً ۳۲ ساله، مادر پیرش را آورده بود برای مشاوره. خودش پنج سال بود که در کانادا زنده‌گی می‌کرد. بعد از مدتی خواهرش را هم برد آن‌جا. با این که طاهره خانم، مادرشان با خاله‌ی‌شان زنده‌گی می‌کرد و اقوام زیادی در کابل داشتند،...

«دختری که برای عشقش جنگید» – قسمت سیزدهم

حلیمه حدوداً ۱۷ سال داشت که از ولایت غزنی آمده بود کابل برای درس خواندن. در خانه یکی از اقوام دور مادری‌اش اتاقی گرفته بود و تنها زنده‌گی می‌کرد. وقتی زنده‌گی‌اش را برایم تعریف می‌کرد باور نمی‌کردم دختری در این سن و سال بتواند تا...

«شما می‌خواهید مرا بکشید» – قسمت دوازدهم

زنی به همراه دو پسر و دو دخترش آمده بودند مشاوره. کم پیش می‌آید که یک خانواده این‌طور دسته‌جمعی برای مشاوره بیایند. برایم کمی عجیب بود. سلیم، پسر بزرگ‌تر شروع کرد به صحبت کردن. گفت که یک خانواده هفت‌نفره‌اند. با پدرشان و خواهر خردتری که...

قسم خورده‌ام خوش‌بخت نشوم – قسمت یازدهم

مختار در 38 ساله‌گی، بعد از 18 سال زنده‌گی مشترک و داشتن دو فرزند، می‌خواست از همسرش جدا شود و با یکی از همکارانش ازدواج کند. به گفته خودش، همسرش زنی معمولی بود از منطقه خودشان که سواد چندانی نداشت و فقط تا حدی خواندن...

ملا گفت: نباید سر وظیفه بروی – قسمت دهم

«ده یکی از وزارت‌خانه‌ها کارمند هستم. معاشم خرج خودم و پسر و دخترم را بس می‌کند. شوهرم هر چند وقت یک‌بار می‌رود برای چند وقت گم می‌شود دوباره بر می‌گردد خانه. یک زمان وقتی می‌رفت دنبالش می‌گشتم که کجا رفته. الان دیگر خسته شدم. دیگر...

هزینه‌ اول شدن – قسمت نهم

سمیر محصل طب دانشگاه کابل بود. جوان ۲۲ ساله‌ای به گفته خودش اولین فردی بود که از منطقه‌شان توانسته بود وارد دانشگاه شود و الگوی نوجوانان منطقه‌شان بود. وقتی صحبت می‌کرد کم‌انرژی بود و راحت نمی‌توانست صحبت کند. بیش‌ترش به خاطر احساس شرم بود. مشخص...

جن در اتاق مشاوره – قسمت هشتم

دو‭ ‬زن‭ ‬وارد‭ ‬اتاق‭ ‬مشاوره‭ ‬شدند‭. ‬اولي‭ ‬كمي‭ ‬جوان‌تر‭ ‬بود‭ ‬و‭ ‬جرأت‌مندتر‭ ‬معلوم‭ ‬مي‌شد‭. ‬او‭ ‬بود‭ ‬كه‭ ‬زن‭ ‬همراهش‭ ‬را‭ ‬هدايت‭ ‬مي‌كرد‭ ‬كه‭ ‬بيايد‭ ‬و‭ ‬بنشيند‭. ‬بعد‭ ‬فهميدم‭ ‬كه‭ ‬خواهر‭ ‬اند‭. ‬زني‭ ‬كه‭ ‬جلوتر‭ ‬بود‭ ‬و‭ ‬صحبت‭ ‬را‭ ‬شروع‭ ‬كرد‭ ‬خواهر‭ ‬خردتر‭ ‬بود‭. ‬زن‭ ‬دوم‭...

Welcome Back!

Login to your account below

Retrieve your password

Please enter your username or email address to reset your password.

Add New Playlist