ژان ژاک روسو، فیلسوف فرانسوی در کتاب «اعترافات»- ۱۷۶۵- جملاتی به زبان میراند که حسی آمیخته از شگفتی و تحسین را در آدمی برمیانگیزد. او میگوید «من دست به کاری میزنم که هرگز سابقهای نداشته است. بانگ صور قیامت هرگاه که میخواهد برخیزد، خواهم آمد. این کتاب را به دست گرفته و در پیشگاه داور متعال حاضر شده و به آواز بلند خواهم گفت: این است آنچه کردهام… خود را بدان گونه که بودهام نشان دادهام: پست و فرومایه و نیز خوب، بخشنده و بزرگوار.»
چنین اعترافات صریح و صادقانهای در آثار نویسندهگان دیگری چون مونتنی، فیلسوف اثرگذار قرن شانزدهم و اومانیست رنسانس نیز نهفته است. او در یک اعتراف صادقانه و صمیمی میگوید، «اگر برای کسب مواهب مینوشتم، خود را بهتر میآراستم و رفتاری سنجیدهتر نشان میدادم. اما دلم میخواهد مرا آنچنان که در هیات ساده و طبیعی خود هستم بشناسند… بدینسان ای خواننده، من خود موضوع کتاب خویشم.» غور صریح و موشکافانهی مونتنی، بر خود نظارهکردن و در خود نگریستن همان گوهر متمایزی است که اومانیستهای رنسانس به آن مشهور اند.
اعترافات سنت آگوستین-۴۰۰- قدیس مسیحی کلیسای کاتولیک، نیز یکی از قدیمیترین نمونههای اعتراف در ادبیات مسیحیت است. او در دوران پختهگی اندیشه و کمال معنوی در زندهگینامه فلسفی و اعتقادی خود، کاستیهای روح جستوجوگر و گناهان خرد و بزرگ خود-سرقت میوههای درخت همسایه، افتادن در دام عشقهای ناپاک و سرسپردهگی به اندیشههای غیر متعارف- را اینگونه به نمایش میگذارد: «جوانی خام بودم و در آتش ارضای هوسهای دوزخیام میسوختم. من جسورانه خودم را در عشقهای رنگین و ظلمانی وا نهاده بودم.»
در ادبیات فارسی هم برخی مبلغان اخلاق مانند غزالی در کتاب «المنقذ من الضلال» در «رساله شک و شناخت» ما را با جبران خلیل جبران اینچنین همداستان میکند: «یقین دانستم که اگر تدارک عمر از دست رفته را نکنم، هیمه دوزخ خواهم بود. اما دست و پایم از هر طرف به زنجیر علایق دنیایی بسته بود. رشته عزمم پنبه میشد و گام جلو رفته به عقب برمیگشت.»
مبادرت به اعتراف و روح ندبهگر آدمیان در مغربزمین، باعث شده انسانها در عرصه سیاست و اجتماع در صورت ارتکاب، خطای خودشان را در جایگاه پوزشخواهی و اقرار به لغزش ببینند. از مسوولیت کناره بگیرند. استعفا بدهند و حتا نظیر نمونهای در کوریای جنوبی، سیلی سختی را تحمل کنند و دم بر نیاورند. اما در افغانستان روح معترف و اقرار به خطا در فرهنگ ما رنگی ندارد. زندهگینامهنویسی دقیق و گزارشگرانه در کشور ما سنتی نوپاست و در قیاس با برخی نویسندهگان غربی، دور از صراحتهای رایج. در این فرهنگ، ما تا دم مرگ از پذیرفتن خطای خودمان سر باز میزنیم و معمولاً در همهی موارد، دیگران مقصر اند.
در افغانستان عادت شرح حال خود نگاشتن به شیوهی معاصر را میتوان در آثاری چون «خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر» نوشتهی دکتر پرویز آرزو مشاهده کرد. گرچه باری عبدالقادر در چهرهی یک کودتاچی نادم به سرخوردهگی خود اعتراف میکند و به دنبال ترمیم اشتباهش کودتای دیگری را رهبری میکند، اما او حتا روزهایی که در زندان سپری میکند و یا در بلغارستان در تبعید به سر میبرد، بار مسوولیت دو کودتا را نمیپذیرد و عواملی چون رهبری حزب را عامل نگونبختیهای ملت میداند.
«افغانستان روایتی از درون» به قلم دکتر رنگین دادفر سپنتا نیز در بخشی که اندر احوالات حکومتداری آقای کرزی سخن میراند، آنگونه که مونتنی اشاره کرد به دنبال کسب مواهب یا توجیه و توصیف تصامیم سیاسی رییس جمهور کرزی، کمتر جنبهی اعترافی نگارش را برجسته میسازد و بیشتر بار مسوولیت فساد همهگیر و ناامنی طاقتفرسا را بر دوش بازیگران خارجی میاندازد.
صرف نظر از اینکه این شیوهی نگارش مخاطبان خود را دارد، باید بگویم در آثار ما اعتراف و پذیرش به خطا به ندرت به چشم میخورَد. اقرار برای ما تا سرحد مرگ ترسآور است. استقامت روانی و توان روحی اعتراف در برابر یک اجتماع و طلب بخشش در مورد خطایی که ناشی از مسوولیت اجتماعی انسان است، از تجربههای شخصی او- اعتراف در برابر وجدان، دوست، شریک زندهگی و تجاریاش- سرچشمه میگیرد که ما با آن بیگانهایم. آیا در سرزمینی با تجربهی دههها خونریزی و غارت، روزی به ضمیری آنچنان آگاه بر میخوریم که به آنچه کرده اعتراف کند و از پیشگاه ملت معذرت بخواهد؟ آیا جامعهی ما مسبوق به چنین تمرین بنیادی هست؟ تمرین برای پذیرش مسوولیت در برابر خطاهای خُرد تا خطاهای نهچندان خُرد؟
ادامه دارد…