افغانستان جامعهای متکثر است که از قومیتها، زبانها و مذاهبی مختلف تشکیل یافته است. هر جامعه متکثری بالقوه شکننده است و میتواند مانند کشورهای بالکان تا مرز فروپاشی به پیش برود، مگر با راهکاری خردمندانه که هر گونه تبعیض را بزداید و تکثر را در همه سطوح به رسمیت بشناسد. با این هم، قومیت یگانه مشکلی نیست که این جامعه را به این حال و روز انداخته است. آنچه در افغانستان جریان دارد، برخوردی نامتعادل با این پدیده است که گاهی در یک طرف افراط میشود و گاهی در طرف دیگر. نتیجه این میشود که این مشکل در کنار دهها مشکل مزمن و ریشهدار دیگر بر پیچیدهگی وضعیت بیفزاید.
عدهای تصور میکنند که قومیت معضل اساسی نیست و هرچند به ابعادی از بحران این جامعه اشراف و اعتراف دارند، اما به گمان آنان، ریشه این مسایل در جایی دیگر است؛ مثلاً ایدئولوژیهای افراطی، دخالت کشورهای همسایه یا حتی دخالت قدرتهای بزرگ. به تصور آنان، اگر عوامل بیرونی در میان نباشد، مردم افغانستان میتوانند تنشهای اندکی را که وجود دارد، به آسانی رفع کنند. شماری از کسانی که به این دیدگاه گرایش دارند، سخن گفتن از مشکل قومیت را خلاف منافع ملی میدانند و هر اشارهای به آن را عامل نفاق و چند دستهگی و گاه خوشخدمتی به بیگانهگان یا جاسوسی برای آنان میشمارند. ترجیح این طیف مسکوت گذاشتن مسأله قومیت و نادیده گرفتن آن است، به این امید که با حرف نزدن از آن، دنیا گل و گلزار شود.
در طرف مقابل، بخشی دیگر از فعالان سیاسی و اجتماعی، همه نابهسامانیهای این جامعه را رنگ قومی داده و ریشه هر مصیبتی را به این عامل بر میگردانند. آنان تصور میکنند که دور افتادن از جهان مدرن، فقر اقتصادی، حجم عظیم بیسوادی، نبود زیرساختهای شهری، فرسودهگی نظام دولتداری و هر نقیصه دیگری که در این آب و خاک دیده میشود، به قومیت تعلق دارد. در این نگاه، یک قوم که نقش بیشتری در حاکمیت داشته، عامل تمام این مصایب تلقی شده و سایر اقوام بیتقصیر و بلکه قربانی هستند. چنین نگاهی در لایههایی ژرفتر به دیو انگاری یک طرف و فرشتهپنداری طرف دیگر میانجامد و راه را بر نژادپرستی میگشاید.
این سیاه و سپید دیدن ماجرا نه مبتنی بر واقعیت است و نه کارساز برای عبور از این تنگنا. بهتر است در گام نخست به جای انکار عامل قومیت، به سمت به رسمیتشناسی آن برویم، ولی نباید بزرگتر از چیزی که هست جلوهاش بدهیم و با برخورد احساسی همراه با نفرت و بدبینی، زمینه دشمنی میان اقوام را مساعد کنیم. بهتر است به جای موضعگیریهای دگماتیک، گفتوگویی معطوف به رهایی از بحران، دستکم در میان نخبهگان، به راه بیفتد، تا در پایان به راهکاری قابلقبول برای همه طرفها منتهی شود. ما نیاز به تمرین و یادگیری آداب گفتوگو داریم، حتی در مورد دشوارترین و حساسیت برانگیزترین مسایل. ما میتوانیم با برخوردی عاقلانه با مسأله قومیت، آن را به عامل قوت این مرز و بوم تبدیل کنیم، چنانکه کشورهای باثبات و پیشرفته هویت متنوع و متکثر خود را عامل غنا، پویایی و توانایی خویش گردانیدهاند. درست است که این امر در ظاهر بسیار آرمانگرایانه به نظر میرسد، اما همین آرمان در بخشی از جهان به واقعیتی ملموس تبدیل شده است.