یک زمان نیمهی خالی و پر گیلاس تقریباً ورد زبان اکثر مردم شده بود، هرچند هنوز هم ادامه دارد، ولی نه با آن شدت گذشته. بسیاریها تلاش داشتند برای اثبات ادعای خود از این روش استفاده کنند. تا حرفی میزدی، طرف میگفت من نیمهی پر گیلاس را میبینم و تو نیمهی خالی آن را. نتیجه این میشد که طرف خودش را انسانی خوشبین معرفی کرد و تو را فردی بدبین. اما من هرگز ندیدم که واقعاً این روش در مسایل اجتماعی و سیاسی جواب داده باشد.
نمیدانم مخترع اولیه این نظریه کی بوده، ولی هرکس بوده، نبض مردم را خوب در دست داشته است. من بارها گیلاس آب را تا نیمه گذاشتم پیش روی دوستانم و پرسیدم چه میبینند. پاسخ دادند که گیلاس آب. هیچ کس نگفت که یک گیلاس نیمهخالی یا نیمهپر. از اینجا متوجه شدم که بسیاریها بدون آنکه اطلاعات دقیقی از مسایل داشته باشند، حرفهایی میزنند. این حرفها هم دلایل خاص خود را دارد؛ یا برای مقصد خاص سیاسی صورت میگیرد و یا هم برای عوامفریبی.
اخیراً کتابی از هانس روسلینگ به نام «زندهگی بر محور حقیقت» میخواندم که چشمهایم را به روی بسیاری از اینگونه دیدگاهها و نظرات باز کرد. نویسندهی کتاب مدعی است که بسیاری از ادعاهای ما، صحت علمی چندانی ندارند و یا هم اگر شمهای از واقعیت را در خود نهفته باشند، ولی بهروزشده نیستند. مثلاً خودش که از سویدن است، میگوید یک زمان از شاگردانش پرسیده که میزان مرگومیر کودکان در کشور چهقدر است. پاسخهایی را که میشنود، واقعاً حیرتآور است؛ چون اکثر شاگردان صنف از آمارهای رسمی استفاده میکنند، ولی از ده سال پیش، و به خود زحمت نمیدهند که ببینند گزارشهای تازه و بهروز شده در این خصوص چه میگویند.
نویسنده باور دارد که بخش عمدهای از اطلاعات ما از مسایل جامعه و حول و حوش ما بر پایهی چنین اطلاعاتی استوار شده است. یک بار که ما گزارشی را حتا از یک مرجع معتبر علمی خواندیم، همان در ذهن ما حک میشود و دیگر به دنبال دادههای تازه نمیگردیم. بدتر از همه که بر پایهی همین اطلاعات، پشت سرهم اوضاع را تحلیل و ارزیابی میکنیم.
وقتی این کتاب را خواندم، متوجه شدم که وضعیت ما در افغانستان که آنقدر اطلاعات موثق و دقیق هم در مورد اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن وجود ندارد، واقعاً اسفبار است. ما حداقل به سیستمهایی هم دسترسی نداریم که همان اطلاعات اولیه را در اختیار ما قرار دهد و یا نهادهایی باشند که در مورد مسایل مختلف جامعه همیشه کنکاش و پژوهش کنند. وقتی بیست سال پیش در یک مورد تحقیقی صورت گرفته که حتا اعتبار آن در همان زمان نیز زیر سوال بوده، ولی تا هنوز به عنوان منبع معتبر از سوی سیاستمداران و دولتمردان مورد استفاده قرار میگیرد. به چنین کاری، کار علمی نمیگویند.
مبنای کار علمی، نظریه و پژوهش است. وقتی کسی میگوید که نصف جمعیت افغانستان طرفدار طالبان هستند، فقط یک نظریه را بیان کرده و برای اثبات آن نیاز به تجربه و مشاهدهی علمی دارد تا نظریهاش را دادههای عینی ثابت کنند. استارک در کتاب جامعهشناسی خود میگوید مردم از همان ابتدای خلقت میدانستند که وقتی چیزی را از بلندی پرتاب کنند، با سرعت بیشتر به سمت زمین میآید و به همین دلیل در جنگها تلاش میکردند تا در برابر حریفانشان در یک موقعیت بلند قرار بگیرند. اما این نظریه زمانی به علم تبدیل شد که مراحل اثباتی آن به شیوههای مشخص علمی انجام گرفت.
ما در افغانستان هیچ رقم مشخص و واقعی از جمعیت نداریم. نمیدانیم نفوس افغانستان چهقدر است. آخرین سرشماری نفوس به نظرم در سال 1357 انجام شد، ولی تا امروز جمعیت افغانستان براساس اطلاعات ناقص و گاه نامعتبر اعلام میشود. یک زمان سازمانهای خارجی برای هدفهای خاصی یک سرشماری اعلام کردند و برخی نهادهای دولتی رقمهای دیگری و تا هنوز هم معلوم نیست که واقعاً جمعیت افغانستان چهقدر است. یا زمانی که رییس جمهور میگوید 90 درصد مردم این کشور زیر خط فقر زندهگی میکنند، هیچ کسی نیست بپرسد که این رقم را از کجا آورده است. کدام تحقیق علمی در این مورد صورت گرفته است؟ شاید برخی آن را به این دلیل معتبر دانستند که از رییس جمهور کشور انتظار نمیرود علیه خود عریضه کند، ولی آن سوی سکه را شاید نخوانده باشند که او شاید از همین علیه خود عریضه کردن هم بخواهد به هدف خاصی به نفع خود برسد. شما چه میگویید؟ در مورد گروههای مسلح مخالف دولت هم همین وضعیت جاری است. مثلاً گفته میشود در افغانستان بیش از 20 گروه مسلح به نامهای مختلف در حال جنگاند که طالبان یکی از آنها است. من واقعاً نفهمیدم که این رقم را دولتمردان کشور از کجا آورده اند. در اینکه شبکههای تروریستی زیادی در افغانستان فعالیت جنگی دارند و به مقاصد مختلف تمویل هم میشوند، جای شک نیست، ولی باید در ارایه ارقام و آمار محتاط بود و از همه بیشتر در پذیرش آنها.
نکتهی جالب و آخری اینکه وضعیت امنیتی در بسیاری از ولایتهای کشور وخیم نیست، بل آن سوی وخامت قرار دارد؛ اما مسوولان امنیتی و دولتی میگویند همه چیز گل و گلزار است و طالبان گروهی نیست که در برابر آنها تاب مقاومت داشته باشد. والی هرات که به جنگ طالبان در یکی از نزدیکترین ولسوالیهای این شهر رفته بود، در پاسخ به خبرنگاری میگفت که ما به دلیل گفتوگوهای صلح در حالت تدافعی قرار داشتیم که طالبان چنین جسور شدند و آمده حمله کردند که نزدیک بود ولسوالی را تصرف کنند، اگر در حالت تهاجمی میبودیم، حالا نشانی از طالبان در کل افغانستان یافت نمیشد. حالا نمیدانم چرا با چنین روحیه و نیرویی بازهم ما باید پشت میز مذاکره قرار داشته باشیم. خوب نیست که طالبان را از صفحهی روزگار محو کنیم که جامعه از شرشان خلاص شود؟ شاید اومانیسم بیش از حد دولتمردان چنین اجازهای ندهد، همانگونه که برای آقای ترمپ هم نداد و مجبور شد سرانجام با یک گروه تروریستی منحط توافقنامه امضا کند. چون اگر متوسل به جنگ میشد که تا هنوز نشده بود، ممکن بود نزدیک به ده میلیون باشندهی افغانستان کشته شوند.