جوانی خوشپوش، با دریشی و نکتایی، چهرهای جذاب و زبان بدنی که حکایت از اعتماد به نفس بالای او داشت، وارد اتاق مشاوره شد. خیلی خوب حرف میزد؛ مسلط، مؤدب و رسا. در دست دادنش احساس کردم میخواهد اعتماد به نفس و قدرتش را به من نشان دهد و مرا متوجه کند که با آدم ضعیفی روبهرو نیستم. قبل از اینکه اشاره کنم کجا بنشیند، خودش جایش را انتخاب کرد و جایی که به برگههای یادداشت من نزدیکتر باشد نشست. احساس میکردم که کنترل جلسه را میخواهد به دست بگیرد. کمی جا خوردم، اما سعی کردم اجازه دهم فعلاً هر رفتاری میخواهد داشته باشد و بدون پیشداوری من فقط مشاهدهکننده باشم. کمی که دقت کردم، یادم آمد که او را قبلاً در یکی از برنامههای خبری تلویزیون به عنوان کارشناس سیاسی دیدهام. برایم جالبتر شد داستانش را بدانم. شروع کرد به صحبت کردن. بسیار رسمی و مؤدبانه، با بیانی شیوا و استفاده از کلماتی دقیق و حساب شده.
– داکتر صاحب من کاوه هستم… در یکی از وزارتخانهها به حیث مشاور کار میکنم. فعلاً هم چند طرح را پیشنهاد کردهام و در حال تعقیب کردن آنها هستم. چند پلان برای ایجاد اشتغال تهیه کردم که به وزیر بدهم. طرح بسیار کلانی است و اگر نهایی و اجرایی شود، بسیار خوب خواهد شد…
صحبتهایش بسیار پراکنده بود. تقریباً از هر جایی سر در میآورد. با سرعت و فشار زیاد صحبت میکرد و اصرار داشت که همهی حرفهایش را بگوید. مجبور بودم جلو اش را بگیرم. اگر اجازه میدادم به همین منوال صحبت کند، شاید هیچ وقت به اصل موضوع نمیرسید.
– ببخشید من هنوز متوجه نشدهام موضوع اصلی که شما به خاطرش اینجا آمدهاید، چیست.
درست، ببخشید. خُب من حالا در یک جنجال ماندهام. من در بعضی جلسات که میروم، بسیار هیجانی میشوم و گپ خود را درست بیان کرده نمیتوانم. خودم این را متوجه نشده بودم، یکی از همکاران گفت که گپهایت هیچ فهمیده نمیشود. میخواهم شما راهی نشانم بدهید که بتوانم در جلسات بهتر سخنرانی کنم. من حالا 34 ساله هستم. میخواهم تا 40 سالهگی دیگر حتماً به سطحهای بالا در سیاست برسم. برای آن موقع باید کامل آماده باشم که بتوانم بسیار تأثیرگذار حرف بزنم. من اگر بخواهم کسی را قناعت بدهم، توانش را دارم. بسیاری مسایل بوده که دیگران نتوانستند همکاران یا فامیل را قناعت بدهند، اما من که گپ زدم، قناعت کردند. از این لحاظ خوبم، اما بعضی جلسات رسمی در وزارت که برگزار میشود، مشکل پیش میآید.
من برای اینکه بتوانم جلسه را اداره کنم، مجبور بودم مدام بین صحبتهای کاوه دخالت کنم و او را در مسیر پاسخ به سوال اصلی قرار دهم. او پرش افکار و حواسپرتی داشت و نمیتوانست مستقیم، کوتاه و مرتبط به سوالاتم جواب بدهد. افکارش او را به هر سمتی میبرد و در همان موضوع صحبت میکرد. برای جواب به یک سوال خیلی واضح، چند دقیقه توضیح اضافه و بیربط میداد. وقتی پرسیدم چه باعث شد تصمیم بگیری بیایی مشاوره؟ گفت:
گرچند من خودم سر هر کس اعتبار نمیکنم. خودم به خیلیها مشورت میدهم، ولی گفتم شاید شما بتوانید روی برخی چیزها مشورت بدهید که کدام مسیر را بروم، روی کدام ویژهگیهای شخصیتی خود کار کنم و چطور میتوانم وزیر شوم؟
کاوه در صحبتهای بعدیاش از مشکلات بیشتری صحبت کرد. وابستهگی شدید به الکل، روابط فرازناشویی، سرمایهگذاریهای حساب نشده و ولخرجیهایی که باعث شده است فعلاً پسانداز قابل انتظاری نداشته باشد. به فکر خودش آدمی مادیگرا است، اما واقعبینانهاش این است که او به خاطر تمرکز شدید بر فعالیتهای لذتبخش، با خریدهای آنچنانی، مهمانیدادنها و دادن بیحسابوکتاب پول به اعضای خانوادهاش، نمیتواند پساندازی داشته باشد.
کاوه بعدها وارد مرحله افسردهگی شد. وابستهگیاش به الکل تا حدی کنترل شده بود، ولی شغل خود را از دست داد و به شدت قرضدار شد. بعد از حدود شش ماه مشاوره در مورد ویژهگیهای اختلال خود آگاه شد و سعی کرد آن را مدیریت کند. او در واقع از اختلال دوقطبی رنج میبرد؛ اختلالی که داشتن افکار بزرگمنشانه، اعتماد به نفس کاذب خیلی زیاد، تصمیمهای ناگهانی حساب نشده، تمرکز بر فعالیتهای لذتبخش پرخطر، پرحرفی و کمخوابی شدید از مجموعه ویژهگیهای آن است. در اختلال دو قطبی، خلق فرد مدام در حال بالا و پایین رفتن است. در دورههایی که خلق و انرژی روانی فرد بالا است، رفتارهای پرریسک، حساب نشده و روابط مشکلساز ممکن است فرد را در زندهگیاش دچار درد سر کند. افرادی مانند کاوه در ابتدا برای دیگران جذاب به نظر میرسند، اما رفتهرفته متوجه خواهند شد که او نمیتواند آن طور که حرف میزند، عمل کند و بسیاری از افکارش در مورد تواناییهایش واقعیت ندارد.
نوت: اسم و اطلاعات شخصی این نوشتار مستعار و غیر واقعی است.