اکثر کارهای ما در زندهگی بر بنیاد کلیشهها و پیشفرضهای درستانگاشتهشده استوار است. گویا این کلیشهها و پیشفرضها راههای میانبری است برای آسانتر کردن زندهگی. این پیشفرضها برای تکاملیافتهتر شدن علم و دانش نیز ضروری است و گزیری از آن نیست، در صورتی که از حد معمول فراتر نرود. بسیاری از دستاوردهای علمی معاصر بر مبنای آنچه از گذشتهگان بهجا مانده جلو رفته و پختهتر و پیشرفتهتر شده است. با اینهمه، اتکای بیش از حد متعارف بر کلیشهها، چشمهای ما را تیره و تار و کمسو میکند و تلاش ما را برای دیدن حقایق با چالش مواجه میسازد. بسیاری از حرفهایی را که هر روزه بر زبان یا بر قلم میآوریم وقتی به جد راستیآزمایی کنیم هزار عیب و علت در آن یافت میشود. مشهورات و کلیشهها را اگر نخواهیم کنار بگذاریم هرگز نخواهیم توانست سخنی منسجم و منطقی تحویل مخاطب بدهیم. روش درست این است که نمیتوان «مشهورات» را به کلی نادیده انگاشت و نیز درست نیست که در برابر این «مشهورات» مرعوب شد و جرأت نقد آن را از دست داد.
محمدعابر جابری، پژوهشگر و متفکر نامآور مراکشی، گفته بود: «اگر قرار باشد تمدن اسلامی را از طریق مهمترین دستاورد آن بشناسیم، باید بگوییم که تمدن اسلامی تمدن فقهی است.» این سخن که از قلم شخصی تراویده که سالهای سال راجع به تاریخ اندیشههای اسلامی پژوهش و نظریهپردازی کرده، سخن دقیق و گویایی است. البته فقهمحور بودن تمدن اسلامی در کنار اینکه متضمن مزایایی است، دربردارنده پارهای از پیامدهای زیانبار هم هست که زندهگی مسلمانان را در حال حاضر تحت تأثیر قرار داده است. یکی از این پیامدهای ناگوار این است که بسیاری از مسلمانان مرعوب میراث فقهی تمدن اسلامی شده و جسارت به خرج ندادهاند از آن، تقدسزایی کنند و از جمله مبانیای را که شکلدهنده این میراث عظیم است، مورد نقد و بازخوانی قرار دهند.
نادر حمامی کتاب کمحجمی نوشته با عنوان «اسلام الفقهاء (اسلام فقیهان)» (اسلام الفقهاء، دارالطلیعة للطباعة والنشر و رابطة العقلانيين العرب، بیروت، لبنان، چاپ اول، 2006). با آنکه این کتاب کمحجم است، ولی پرمایه و پرنکته است و از اینرو، اشاره به همه نکاتی که در این کتاب به آن پرداخته شده، ممکن نیست؛ بنابراین، در اینجا فقط به بعضی از آن نکات میپردازم و کسانی را که به دنبال آگاهی افزونترند به مطالعه کامل آن کتاب دعوت میکنم. نادر حمّامی در این کتاب مختصر و مفید، تلاش ورزیده این نکته را عیان کند که فقه اسلامی حاصل تلاشهای انسانهای جایزالخطا و دچار محدودیتهای متعدد است که برداشتهای خود را از متون دینی در اختیار مردم قرار دادهاند و دیدگاههایشان هیچ نوع قداستی ندارد. فقیهان بهعنوان افرادی که دارای انگیزهها، طمعها و ترسهای محض دنیوی بودهاند و در جامعهای زندهگی میکردهاند که صفبندیها و کشمکشهای گوناگون را شاهد بوده، نظراتی ارایه کرده و مسیرهایی را طی کردهاند. بر زبان یا بر قلم آوردن این نکته که فقه اسلامی دستاوردی بشری و قابل نقد و بازاندیشی است، شاید کار آسانی به نظر برسد، ولی اگر قرار باشد واقعاً به لوازم این نکته التزام داشته باشیم و تا فرجام کار از آن عدول نکنیم، کار ما به جاهایی باریک کشیده خواهد شد که پذیرش آن برای بسیاری از محافظهکاران دشوار خواهد بود.
پژوهشگران بسیاری درباره این موضوع قلم زدهاند، اما ارزش و اهمیت کار حمّامی در این است که به اختصار و بدون لف و دوران و با شفافیت کافی، مسایل را مطرح کرده است. اگر قرار باشد نقد مبانی تیوریک فقه اسلامی به دسترس شمار بیشتری از مردم قرار گیرد و ذهنهای خوابیده را بیدار کند، روش نادر حمامی در این زمینه بهترین روش است. تجربه ثابت کرده که گفتمانهای نخبهگرایانه تا هنوز قادر نبوده دگرگونی بنیادین پدید آورد، بلکه همه این گفتمانها با فرهنگ رایج در میان تودهها برخورد کرده و شکست خوردهاند. یکی از مزیتهای این پژوهش این است که برای نقد و بازاندیشی در مبانی فقه اسلامی، از حرفهای فقیهان استمداد کرده، نه از دیدگاههای منتقدان گفتمان فقهی. برای نمونه، حمامی از امام الحرمین جوینی این سخن بسیار مهم را نقل میکند: «کسی که اهل انصاف است چون به فتاوای فقهی نگاه کند، درمییابد که نُه/دهم این فتاوی براساس رأی محض است و ربطی به نصوص و ظواهر آن ندارد.»
با خواندن این کتاب درمییابیم که نهتنها فقه اسلامی پر از کلیشههای راستیآزمایینشده است، که حتا اصول فقه نیز که دانش فقه بر آن استوار است، در مواردی با اشکال روبهرو است و اگر اصول فقه دچار تزلزل شود بسیاری از مسایل اجتهادی فقهی نیز در معرض پرسش و شک و تردید قرار میگیرد. مثلاً، درباره تعریف «اجماع» که یکی از مهمترین پایههای استنباط در اصول فقه است، میان فقیهان اختلاف و کشمکش است. حنفیمذهبها، «اجماع امت» را لازم میدانند (آیا چنین کاری اصلاً امکانپذیر است؟)، حال آنکه مالکیها، «اجماع مردم مدینه» را کافی میشمارند، و ظاهریمذهبها، «اجماع صحابه» را برای انعقاد اجماع بسنده میپندارند. توجه به اینهمه اختلاف و چندگانهگی راجع به اجماع که در واقعیت امر مهمترین اصل استنباطی در فقه اسلامی است، ما را به این حقیقت رهنمون میکند که وقتی اصول فقه که مبنای کار فقیهان است، با اینهمه کشمکش و چنددستهگی روبهرو است، تکلیف جزییات فقهی روشن است و قطعاً چیزی فراتر از ظنیات درخور نقد و بازبینی نیست.
نادر حمّامی به این باور است که برداشتهای فقیهانه که بهنام «احکام فقهی» شناخته میشود در بسیاری از موارد به جای اینکه راهحلهایی برای مشکلات ارایه کند، در حقیقت امر توجیهگر وقایع از قبل اتفاقافتاده است؛ برعکس برداشت آنهایی که میکوشند نشان دهند که گفتمان فقهی با متون مقدس همیشه سازگاری و مطابقت دارد. در همین راستا، حمّامی به موضوعی نیز اشاره میکند که از نظر توالی تاریخی، دانش اصول فقه پس از دانش فقه، شکل گرفته و برگوبار یافته است. این درحالی است که معمول این است که اصول فقه میکانیزمی برای استنباط برای فقیهان عرضه کند، اما در اینجا اصول فقه وظیفه اصلیاش را به باد فراموشی سپرده و بر توجیه و تیوریزه کردن برداشتها و دیدگاههایی که پیش از شکلگیری اصول فقه مجال طرح یافته، متمرکز شده است.
حمّامی معتقد است که رایج و راسخ شدن نگاه فقیهانه به دین در جامعههای اسلامی در طول تاریخ، موجب رواج یافتن نوعی خاص از دیناندیشی و دینداری شده است. این نوع نگاه به دین را میتوان «اسلام فقیهان» به حساب آورد. این نوع نگاه به دین، ویژهگیهایی دارد؛ از جمله اینکه این نگاه به دین از زاویه احکام و در چارچوب حلال و حرام و مستحب و مکروه است. واقعیت امر آن است که این احکام اصلاً در دوران پیامبر اسلام وجود نداشته و در متون دینی ذکری از آنها نشده است. با وجود این، فقیهان، احکام را خلاصه و عصاره دین به حساب آوردهاند و پارهای از صاحبنظران معاصر نیز دین و فقه را یکی انگاشتهاند.
به باور حمّامی، پیامد خلاصه کردن دین در احکام فقهی این بود که فقیهان مسلمان کوشیدند، همه ابعاد زندهگی اعم از اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را در چارچوب احکام فقهی داخل کنند. زیان این کار به این صورت آشکار شد که مسلمانان در همه اعصار و قرون، ملزم شدند برای مواجهه با حوادث تازهبهتازه و یافتن راهحلها برای چالشهای نو در چارچوب سنت فقیهان گذشته بیندیشند و فراتر از آن پا نگذارند. طبعاً چنین روندی آزاداندیشی و ابتکار و خلاقیت شخصی را مهار میکند و انسانها را اسیر گذشته میسازد.
در ادامه ماجرا، فقیهان برای برخورد با متون دینی، ضوابط و محدودیتهایی وضع کرده و نادیده گرفتن این قواعد را ممنوع ساختند. یکی از اشخاصی که به جد در این زمینه کار و کوشش کرد امام شافعی بود. از این لحاظ، تأثیر شافعی در شکلدهی میراث فقهی مسلمانان، فوقالعاده و بینظیر است. به اعتقاد نادر حمّامی، شما وقتی فقه اسلامی پیش از شافعی را به فقه اسلامی پس از وی مقایسه کنید، به نتایج جالب توجهی دست مییابید. پیش از ظهور شافعی و در دو سده نخست تاریخ اسلام، مسلمانان با متن دینی به صورت آزادانه و مستقیم تعامل میکردند، اما شافعی این تعامل را طبق قواعد اصولی محدود ساخت که تنها «علما» حق دارند، با توجه به این قواعد به تعامل با متون دینی مبادرت ورزند.
یکی از نتایج دیگر شکلگیری اصول فقه، پس از تدوین فقه این بود که متن دینی به جای اینکه منبعی برای استنباط احکام باشد، ابزاری برای توجیه احکام فقهیای شد که از قبل وجود داشت. وظیفه فقیه این بود که برای حکم فقهی، نقطه اتکایی در متون دینی پیدا کند و ریشه دینی برای آن بیابد و الزامآور بودنش را محرز کند. این رویکرد گاهی داستانهای عجیبی را خلق کرده است. مثلاً گاهی اتفاق افتاده که از یک متن دینی هم برای توجیه یک حکم و هم برای توجیه نقیض آن استفاده شده است. با اینهمه، هرگاه به این نکته توجه کنیم که متن دینی تأویلپذیر است، شگفتزدهگی ما زایل خواهد شد و موضوع را طبیعی میپنداریم.
به این علت که قرآن پاسخگوی نیازمندیهای بینهایت روزمره نبود و امکان نداشت همه رویدادها را احاطه کند، ضرورت افتاد که «احادیث نبوی» به میدان آورده شود. در این راستا، روایتهای منسوب به پیامبر گرامی اسلام، روزبهروز افزایش مییافت، تا اینکه سنت، مرتبهای همعرض قرآن یافت. بنا بر ادعای نویسنده کتاب «اسلام فقیهان»، «سنت» دستکم در دو قرن اول اسلام، الزامآور نبود و پس از اینکه شافعی رساله «الاُمّ» را نوشت به چنین جایگاهی رسید. حمّامی به نقل از ابنحزم از ابوایوب انصاری روایت میکند که میگفت: «حضرت رسول خدا در وضو بر موزهاش مسح میکرد، اما من این کار را دوست ندارم و میخواهم پاهایم را بشویم.»
با خواندن این کتاب، عمدهترین نکتهای که به آن دست مییابیم این است که فقه اسلامی با وجود برداشت تقدسگرایانهای که در میان عوام یا علمای دین عوامنُما نسبت به آن وجود دارد، سرشار است از کلیشهها و مفروضات قابل نقد و اصلاح. شکستن این کلیشهها و نقد این پیشفرضها برای رهایی از اسارت گذشتهگان و مواجهه درست و مستقیم با چالشهای عصر حاضر از اوجب واجبات است. با اینحال، تردیدی نیست که این کار از عهده هرکس برنمیآید و به افرادی ضرورت دارد که در کنار مجهز بودن به سلاح دانش، به قدر کفایت از شجاعت اخلاقی بهرهمند باشند و برای به پایان رساندن این مأموریت مهم، از دشواریها نهراسند و با جدّ و جهد بر چالشها غلبه کنند.