یکی از متفکرانی که پدیده توتالیتاریسم غربی را با محوریت نازیسم هیتلر (در آلمان) و بلشویسم (در شوروی سابق) تبیین کرده، هانا آرنت است. کتاب «توتالیتاریسم» او یکی از کتابهای پرآوازه در این مورد است. توتالیتاریسمهای شوروی و نازیها آبشخور متفاوت داشتند، اما مشابهتهای آنها فراوان است. میتوان گفت تمام جریانهای توتالیتر تاریخ از جمله با توتالیتاریسم اسلامی-طالبانی در افغانستان مشابهتهای بیشماری دارند. شباهتهایی چون شخصیتپرستی، ایجاد گروپ یا حزب واحد در جامعه، ایدیولوژیباوری، وضع کنترل شدید بر جان و فکر مردم و استفاده از زور و خشونت، از شباهتهای حکومتهای توتالیتر است.
در زمانی که آرنت کتاب توتالیتاریسم را مینوشت، فجایعی مثل حکومت دینی طالبان و دیگر جریانهای اسلامگرا در خاورمیانه، دامن بشر را نگرفته بود؛ اما اکنون حکومت دینی طالبان در افغانستان دارای تمامی صفات و ويژهگیهای همان توتالیتاریسمی است که آرنت از آن سخن گفته و از پیامدهای آن برای تمام بشریت هشدار داده بود. فقط نوع مشروعیت توتالیتاریسم اسلامی طالبان با توتالیتاریسم غربی مورد نظر آرنت، متفاوت است؛ بدین معنا که مشروعیت نظامهای توتالیتر شوروی و نازیهای آلمان زمینی بود، در حالی که مشروعیت حکومت دینی طالبان آسمانی پنداشته میشود. هیتلر و استالین مدعی بودند که مشروعیت خود را از مردم میگیرند، اما طالبان، القاعده و جریانهای نظیر آنها، خدای آسمان و اسلام را منبع مشروعیت خود میدانند.
توتالیتاریسم یک شیوه جدید حکومت کردن است که در تاریخ سیاسی بشر تازه است. ایجاد وحشت، ترس و ترور، اصل راهنمای این شیوه از حکومتداری است. توتالیتاریسم وضعیت متفاوت از استبداد و خودکامهگی است. آرنت میان توتالیتاریسم با استبداد، ترس و وحشت فرق قایل میشود. به باور او، در رژیمهای استبدادی مردم فقط از حاکم مستبدی که بالایشان حکومت میکند، هراس دارند، اما در رژیمهای توتالیتر مردم هم از رهبر حاکم وحشت دارند و هم از یکدیگر. مصداق عینی چنین حالتی را در رژیم کنونی طالبان در افغانستان میتوان دید.
ایجاد رعب و وحشت، مرحله تحقق یافتن قانون توتالیتارسم است. ارعاب و خلق هراس و وحشت، وسیله اصلی اجرای قانون توتالیتاریسم است. هدف از ایجاد ارعاب و وحشت، ساختن نوع جدید بشر است؛ بشری مطابق باور جنبش یا مطابق اعتقاد و سلیقه رهبر حاکم. برای ساختن بشر جدید، الزاماً بشر مخالف آن بیرحمانه از میان برداشته میشود. به نظر رهبر حاکم لاجرم «اجزا» به خاطر «کل» نابود شوند (آرنت:۳۱۳).
پیامد ایجاد ارعاب و وحشت، سلب روابط اجتماعی انسانها است. بار آوردن ارعاب و وحشت فضای آزاد گفتوگو را به روی کنشگران و حتا افراد عادی جامعه میبندد و مجال کوچکترین فعالیتهای سیاسی و فرهنگی را از آنها میگیرد. ارعاب تنها بر انسانهایی فرمانروایی میکند که از یکدیگر منزوی شده باشند. به همین دلیل است که یکی از مشغولیتهای حکومتهای بیدادگر توتالیتر، از جمله حکومت دینی طالبان، گسترش «انزوا» است. طالبان انسان افغانستان را خانهنشین کردهاند. بعضی از مردم افغانستان حتا هفتهها از خانه خویش بیرون نمیشوند. این برنامه از طریق ایجاد رعب و وحشت و وضع کنترل شدید بر روابط، فکر و هر گونه فعالیت دیگر انجام شده است. به نظر آرنت، منزوی کردن نیروهای فعال اجتماعی و فرد، مرحله اول ایجاد ارعاب و وحشت است. «انزوا آغاز ارعاب است» (همان ۳۲۸).
طالبان آزادی اندیشه را قبول ندارند. آنها به حقیقت ابطالناپذیری معتقد هستند که فکر میکنند تنها خودشان به آن دست یافتهاند. مطلقاندیشی، باعث شده است که آنها تمام سنگرهای مدنی، سیاسی، زنان و دیگر صنفهای مخالف خویش را تخریب و بهطور مطلق محو کنند. اما آرنت معتقد است که حقیقت تنها زمانی میتواند وجود داشته باشد که با گفتوگو انسانی شود. گفتوگویی که منتهی به حقیقت شود، در تنهایی ممکن نیست و به ساحتی متعلق است که صداهای گوناگون را تحمل میکند و میتاباند. بیرون از این ساحت، هر حقیقتی حتا اگر خیر رساننده باشد، غیرانسانی است. برای اینکه ممکن است چنین حقیقتی بدانجا بینجامد که انسانها با یک دیدگاه باهم متحد شوند و از میان همه دیدگاهها فقط یک دیدگاه سر برآورد؛ دیدگاهی که همه انسانها از طریق گفتوگوی باز در تکثیر آن نقش ندارند. در چنان زمانی، بیم سر برآوردن حقیقت مطلق و انسان واحد، نمونه و برتر وجود دارد که به خودش حق میدهد برای نگهداری حقیقت مطلق دیگران را نابود کند؛ در حالی که دستیافتن به حقیقت واقعی فقط در فضای باز سیاسی و از طریق گفتوگو میسر است. (همان:۷۵)
آرنت در کتاب دیگرش «انسانها در عصر ظلمت» از لیسنگ نقل قول میکند. میگوید آنچه لیسنگ را از دیگران متمایز میکند، خوشحالی او از نبود حقیقت است. لیسنگ فکر میکرد ندانستن حقیقت واحد باعث گفتوگوی بیپایان میشود و تا زمانی که بشر در روی زمین به حیات خویش ادامه میدهد، ضرورت جستوجوی حقیقت از میان نمیرود. به نظر آرنت «توقف بحث و جدل، اعلام پایان انسانیت است».
کار فضای عمومی، روشنی بخشیدن به امور آدمیان است. در این فضا آدمیان با گفتار و کردار خویش (چه نیک و چه بد) نشان میدهند که هستند. ظلمت زمانی فرا میرسد که یک دولت توتالیتر این فضا را از آدمیان میگیرد. (انسانها در عصر ظلمت:۴۰) حکومتهای توتالیتر از جمله فاشیزم مذهبی و قومی حاکم در افغانستان تمام امکانهای گفتوگو، تمام امکانهای حرکت و در کل فضای عمومی را از نیروهای فعال و کنشگران اجتماعی گرفته است.
وظیفه اصلی حکومت توتالیتر، محدود کردن آزادی است. حتا هدف تنها محدود کردن و از میان بردن آزادی نیست. حکومت توتالیتر میکوشد عشق به آزادی را از دل انسانهای جامعه ریشهکن کند؛ زیرا حکومت توتالیتر شرطهای لازم برای آزادی یعنی زمینههای حرکت و رسیدن به آزادی را نابود میکند.
از نظر هانا آرنت توتالیتاریسم بهعنوان صورتی از بیدادگری «حکومت بیقانون که قدرت آن به دست یک فرد است. قدرت خودسرانه که محدود به قانون نباشد و بر وفق مصلحت فرمانروای بیدادگر و بر ضد مصالح فرمانبران کار کند، برپایه هراس مردم از فرمانروا و بیم فرمانروا از مردم استوار است.» (همان: ۳۰۶)
حکومتهای توتالیتر از جمله حکومت دینی و قومی طالبان که تمام ویژهگیهای توتالیتاریسم در آن مشاهده میشود، به بهانه حفظ حقیقتهای کهن، تمامی حقیقتهای جدید را بیمعنا، مبتذل و خوار می شمارند؛ زیرا انسانهایی که مدام در غار زیستهاند و به جز از تفنگ چیز دیگری را نمیشناسند و از میان صداها فقط با صدای بمب، انتحار و شلیک آشنا هستند، نمیتوانند جهان را بهطور شایسته و درست بشناسند. برای همین طالبان قلمرو عمومی را به روی همه به جز از خودشان بستهاند. آنها تمام روزنههای امید را به روی زن و مرد افغانستان بستهاند. تقریباً یک سال میشود طالبان مصروف پیکار وحشتناک علیه آزادی و حق مردم افغانستان هستند.
خطاناپذیری، ويژهگی اصلی یک رهبر توتالیتر است، چنانی که هیتلر و استالین خود را برای تودهها و حافظان رژیمشان معرفی میکردند. در افغانستان ملا هبتالله و ملا عمر هیچگاه دچار خطا نشدهاند. آنها خطاپذیری خویش را نمیپذیرند. خلاف رهبران توتالتاریست غربی، این دو چهره متعهد به «افغانیت و اسلامیت» حتا یک بار با مردم روبهرو سخن نگفتهاند. دولت از نظر ملا هبتالله و تودهای که به فرمان او میجنگند، وسیلهای برای حفظ آرمانهای بنیادگرایانه دینی و افغانی است که فقط برای خود آنها معنا و ارزش دارد، همانطور که دولت برای هیتلر وسیلهای برای نابودی یهودیان و برای استالین وسیلهای برای بورژوازدایی و مخالفکشی و در کل ایجاد و خلق وحشت بود.
حکومت طالبان، حکومت ستم است، همانطور که دین با روایت آنان بنیاد همه ستمهای موجود در افغانستان است. اسلام طالبان بنیادگراترین سنت زنده اسلامی در جهان است. دولت طالبان، نهاد ضد دولت واقعی و حکومت آنان ضد حکومت واقعی است. حکومت طالبان، حکومت غلبه و سلطه است، همانطور که اسلام آنان اسلام تمامیتخواه، ستیزهجو، خشونتزا و محوکننده است. روایت اسلامی آنان در خدمت مشروعیتبخشی تبعیض به اقلیتهای قومی و مذهبی در افغانستان است و البته اگر زورش را داشته باشند، در بقیه جوامع اسلامی نیز آن را تطبیق خواهند کرد. حکومت دینی طالبان هیچوقت جانب مظلوم و اقلیت و مسوولیت مبارزه بر تبعیض را نخواهد گرفت. حکومت آنان خود جزوی از تبعیض برهنه بوده و خواهد بود. تمام سعی حکومت دینی طالبان، متمرکز بر بازتولید خشونت، تبعیض و ستم برای بقای خویش است.
وظیفه امارت طالبان در گذشته و وظیفه کنونی حکومت دینی آنان آماده کردن جوانان بیبضاعت پشتون برای انتحار و انفجار و شهادت در راه آرمانهای رهبران طالبان بوده و است.
حکومت دینی طالبان و در کل این نهاد مخوف تاریخ بشر، مرگ و سیهروزی را بهطور عجیبی برای انسان درمانده در جنوب افغانستان قابل تحمل و خواستنی ساخته است. هزاران جوان پشتون آماده تکهتکه کردن بدن خود در راه اسلام هستند. بارها صداها و تصاویر آنان نشر شده که میگویند برای انجام این کار سالها انتظار کشیدهاند. براساس گفتههای رهبر شبکه حقانی در هنگام امضای توافقنامه دوحه میان طالبان و امریکا، افراد انتحاری برای بینصیب شدن از انتحار و انفجار دادن خویش، اشک ریختند.
هرکجایی که تودهها وجود داشته باشند و به دلایلی به سازمان سیاسی موجود در جامعه گرایش پیدا کنند، امکان شکلگیری جنبشهای توتالیتر وجود دارد؛ زیرا تودهها براساس یک مصحلت ملی یا جهانی مشترک دور هم جمع نمیشوند. آنها فاقد هر گونه احساس تمایز هستند. هانا آرنت میگوید: «تودهها تنها به آن مردمی اطلاق میشود که ماهیتا چیزی بیشتر از انسانهای بیهویت و بیتفاوت نیستند.» به باور آرنت، ویژهگی اصلی انسان تودهای، سنگدلی و واپسگرایی نیست، بلکه منزوی بودن و نداشتن روابط هنجارمند اجتماعی ویژهگی اصلی انسان توده است. برای نداشتن آگاهی طبقاتی یا اشتراک در یک مصحلت کلان مشترک، انزوا و فقدان رابطه با اجتماع مورد استفاده جنبشهای توتالیتر قرار میگیرد. هیتلر و اکنون رهبران طالبان از همین ويژهگی تودهها علیه رقیبان خویش استفاده و عظیمترین فاجعههای تاریخ بشر را خلق کردند.
جنبشهای توتالیتر قدرت را در کشور خویش به همان صورتی به دست میگیرند که یک فاتح بیگانه کشور را اشغال میکند. بیگانه یک کشور را نه برای منافع ملی، که برای منافع شخص خود یا کسی دیگر فتح میکند. گروه طالبان افغانستان را نه برای افغانستان، که برای یک روایت خاص فتح کرده است و اکنون تمرکزش بالای تطبیق همان روایت خاص قبیلهای و بدوی است. آنها شهرها و کلیت افغانستان را با ویران کردن جادهها، حمله بر مساجد و مکاتب، انفجار آثار و عابدات تاریخی، ترور و انفجار کادرها و متخصصان و اینهمه را در همکاری با کشورهای بیگانه انجام دادهاند.
توتالیتاریسم هنگامی که به قدرت میرسد، نهادهای سیاسی پیشین را از میان برمیدارد و به جای آنها نهادهای مورد نظر خودش را تاسیس میکند. افزون بر این، سنتهای اجتماعی و حقوقی قبلی را هم ملغا میکند. جنبشهای توتالیتر بدون توجه و احترام به سنتهای ملی و قومی جامعه، اتنیکها و طبقاتی اجتماعی را نابود و آنها را به توده تبدیل میکند. نظام حزبی و فعالیتهای دستههای مختلف سیاسی و غیرسیاسی را قدغن میکند و به جای آن جنبش تودهای را مینشاند. گروه طالبان تاکنون تعداد زیادی از نهادهای قبلی مثل وزارت امور زنان، کمیسیون مستقل انتخابات، پارلمان و دیگر نهادهای آموزشی و سیاسی را بستهاند. آنان اکنون بر بدن، فکر و منش اجتماعی انسانها کنترل وسیع و شدید وضع کردهاند. آنها خواستار پوشیدن یک مدل از لباس که خودشان از آن استفاده میکنند و یک مدل کلاه که اغلب خودشان از آن استفاده میکنند و البته یک قوم خاص، شدهاند.
توتالیتاریسم همه قوانین را نادیده میگیرد؛ حتا گاهی تا آنجا که به قوانین وضع شده از سوی خودش نیز اعتنایی ندارد. گروه طالبان طی 10 ماه گذشته در کشور هزاران مورد خلاف اصول اعلام شده خودشان انجام دادهاند. نمونه آشکار آن نقض اعلام عفو عمومی است. پس از اعلام عفو عمومی، گروهگروه غیرنظامی و نظامی پیشین را به رگبار بسته و کشتهاند.
منابع:
- آرنت، هانا (۱۳۸۹) توتالیتاریسم، ترجمه محسن ثلاثی، چ دوم: نشر ثالث.
- آرنت، هانا (۲۰۱۶) انسانها در عصر ظلمت، ترجمه مهدی خلجی: توانا: آموزشکده برای جامعه مدنی ایران (نشر الکترونیکی)