حمید پنج سال قبل یکی از دانشجویانم بود. طب میخواند و دانشجوی سختکوشی هم بود. در کابل هم کار میکرد و هم درس میخواند. روبهرویم که نشست، کاملاً واضح بود که ناآرام است و تشویش دارد. کمکم شروع کرد به صحبت.
– خب حمید جان بگو مشکل چیست؟
– استاد چی بگم. الان در مشکلی گیر کردم که هر کاری میکنم تمام نمیشود. الان نامزد هم کردهام و دارد روی رابطهام با نامزدم هم تأثیر میگذارد.
– بله خبر دارم نامزد کردی. بگو چی شده که اینقدر ناآرامت کرده؟
– اصلاً نمیدانم از کجا شروع کنم. حالتی پیدا کردم که خانه هیچ کس نمیرم. الان دو هفته است برای مضامین عملیمان شفاخانه نرفتم. نمیتوانم با کسی رابطه بگیرم میترسم روی زندهگیام اثر منفی بگذارند.
– یعنی چی اثر منفی بگذارند؟ چطوری؟
– خب فکر میکنم اگر با آنها زیاد بنشینم و در تماس باشم ممکن است که انرژی منفی آنها روی من و زندهگیام اثر کند. همین چیزهایی که در قانون جذب میگویند. همین که ممکن است انرژی منفی آنها و زندهگیشان در من هم نفوذ کند و زندهگی من خراب شود. شما که میدانید اینجا اکثر مردم فکر و احساس درست ندارند. اکثرشان یک طور بد دل، ناامید و حسود اند.
– این چیزها را از قانون جذب یاد گرفتی؟
– بله. اول کتابش را خواندم. بعد در یکی از همین همایشهایی که استاد… برگزار میکند اشتراک کردم. اوایل خیلی خوب بود. خیلی انرژی گرفتم و باانگیزه بودم. اما الان به تشویش میافتم که نکند انرژی منفی دیگران روی من اثر کند و نتوانم کنترلشان کنم.
– میتوانم بپرسم از قانون جذب چی یاد گرفتی؟ دقیقاً چه برداشتی از آن داری؟
– خب اینکه در اطراف تو انرژیهای مثبت و منفی هست و تو باید انرژیهای مثبت را جذب کنی و اگر هدف و فکر مثبتت را باور داشته باشی و هر روز با خود تکرارش کنی، سیستم کیهانی به نفع خواستهها و اهداف و انرژی مثبت تو تنظیم میشود و چیزی را که میخواهی سر راهت قرار میدهد.
– خب الان چه فکری داری؟
– اینکه اگر با آدمهای با انرژی منفی در ارتباط باشم، ممکن است روی من و زندهگیام تأثیر کند. برای همین خانه نامزدم نمیروم، چون پدری دارد که همهاش از زندهگی خود مینالد. شفاخانه هم رفته نمیتوانم. میترسم با مریضها در تماس باشم. بالاخره آنها بیشتر انرژی منفی دارند. حتا یک روز استادم وسایل جراحی را داد دستم، یک لحظه فکر کردم که نکند همین امواج منفی از طریق وسایلی که از آنها میگیرم به من منتقل شود.
– خب خودت این افکارت را منطقی میدانی؟
– خب واقعیتش خیلی وقتها میدانم که نمیتواند تا این حد باشد. یعنی منطقی به نظرم نمیرسد ولی بعد، حرفهای قانون جذب و چیزهای دیگر به ذهنم میآید و با خودم میگویم اگر درست باشد چی؟ اگر نه خیلی وقتها میفهمم که تا این حد منطقی نیست، ولی جلو فکرها و تشویشم را نمیتوانم بگیرم.
– پنج سال قبل هم یک بار آمده بودی پیش من برای مشاوره. آن زمان وسواس شستوشو و نظافت داشتی. درست است؟
– بله چه خوب یادتان مانده. وسواسم الان کم شده. خیلی زیاد نیست.
ببین حمید. اصل موضوع این است که تو زمینههای اختلال وسواس فکری و رفتاری اجباری را داری. این موضوع قانون جذب هم الان با زمینه افکار وسواسیات ترکیب شده و افکار وسواسی جدید تو را شکل داده.
قانون جذب هم هیچ مبنای علمی و منطقی و عقلانی ندارد. بیشتر یک نوع سفسطه و بازی ذهنی است که بخش خیلی کمی از صحبتهایش میتواند درست باشد. اما قوانینی که در مورد آن صحبت میکنند درست نیست. هر چیزی که ما به آن فکر میکنیم و رویش تمرکز میکنیم، قوانین این دنیا را به نفع فکر و خواسته ما تغییر نمیدهد و حتماً به آن نمیرسیم.
جدای از اینکه قانون جذب از نظر روانشناسی علمی قابل قبول نیست و منطقی و عقلانی هم نیست، مسأله مهمتر این است که این برداشتهای تو از قانون جذب با اختلال وسواس فکریات همراه شده و تو را در دام این فکرهای خودکار و پرتکرار انداخته است.
در اختلال وسواس فکری، افکار غیرمنطقی به صورت اتومات و پر تکرار در ذهن فرد تولید میشود و او را ناآرام میکند. افکار آزاردهندهای که فرد برای رهایی از آنها احساس میکند مجبور است کاری کند تا آنها را خنثا کند. تو برای خنثا کردن یا کم کردن تشویش ناشی از فکرهایت داری از هر چیزی که به فکرهایت ربط داشته باشد اجتناب میکنی. از دست دادن با مردم، صحبت کردن با مردم، گرفتن چیزی از مردم و … از ترس اینکه مبادا از این طریق افکار منفیشان به تو منتقل شود. در نهایت به یک انزوی فلجکننده خواهی رسید. باید روی درمان وسواس فکریات کار کنیم.
نوت: اسامی و سایر مشخصات افراد در این نوشتار مستعار میباشد.