مشغول کار بودم که تایم رخصتی شد و وسایلم را جمع کردم و خودم را به دستگاه حاضری رساندم. مسیر پُر بود از آدمهایی که منتظر موتر بودند، در پیچوتاب کوچههای جوی شیر زنگ تلفنم به صدا درآمد. خواهرم فاطمه بود که منتظر بود او را از پیش کلاس انگلیسیاش بگیرم و با هم به خانه برویم.
در مسیر خانه از روزش که چگونه گذشته قصه کرد. فاصله خانه تا سرک اصلی را زمین فوتبال کلانی که هیچ کسی مسوولیت درست کردنش را به عهده نمیگیرد، موقعیت دارد. این فاصله بدون هیچ خانه و دکانی موجود است و هر فرد باید برای گرفتن موتر این مسیر خلوت را در اول روز و شب طی کند.
لباسهایش را میپوشد و به سمت کورس حرکت میکند. در همین مسیر یک موتر کرولا که دو پسر جوان داخلش نشستهاند و به محض دیدن یک خانم شروع به پرزه گفتن میکنند.
از آنجا که شخصیت آرامی دارد، ابتدا بیمحلی میکند که موجب خشم آن دو و فحاشیشان میشود. خواهرم مجبور میشود برای تلافی با سنگ به شیشهی موترشان بزند و خسارتی به آنان وارد کند.
یکی از پسرها از موتر پایین شده و میخواهد او را لتوکوب کند. خواهرم که سالها است ورزش میکند خوب میداند در این گونه مواقع چگونه از خود دفاع کند. دستانش را به صورتش نزدیک میکند و هر بار که پسر تلاش میکند با مشت به سر و صورتش بزند مانع میشود.
میگوید موترهای تونس پر از مسافر از کنارش بیتفاوت عبور میکردند و هیچ کسی در آن وضعیت نبود که او را کمک کند و بگوید چرا با یک خانم این گونه رفتار میکنید.
چشمش به موتر رنجر پولیس میافتد، به سمتآن میدود و جزییات را برایش شرح میدهد پولیس به چوکی تکیه داده و نگاهی به سر تا پای او میکند و میگوید من کارمند وزارت داخله هستم، لطفاً به ۱۱۹ تماس بگیر.
او که میبیند تماس با ۱۱۹ فایدهای ندارد سوار موتر تاکسی میشود و به کورس میرود.
دلم برای خودم، او و تمام زنانی که در این سرزمین زندهگی میکنند، گرفت. در آغوش کشیدمش و او آرام گریست.
ما زنان میدانیم، اما شما مردان نمیدانید و هیچ وقت نخواهید فهمید که حرف زشت، پرزه، فحاشی، تهمت و هزاران برچسبی که شما به ما میزنید چقدر لحظهها و روزهای ما را خراب میسازد.
به راستی زن بودن در افغانستان، هزینههای گزافی دارد که این نسل، نسلِ من، باید این هزینه را پرداخت کند تا افغانستان جای بهتری برای دخترانمان باشد.
اگر ما در مقابل آنچه را که شما انجام میدهید کوتاه بیاییم به راستی که دیگر در این شهر جایی برای ما نخواهد بود.
این شهر چهرهی خشن و مردانهای به خودش خواهد گرفت و ما به دوران سیاه و تلخ گذشته تبعید میشویم.
آنچه را که همهی ما زنان در خانه، کوچه، دفتر و هزاران جای دیگر روزانه و به تکرار با آن مواجه میشویم، دردناکتر از آن است که واژهها آن را بیان نمایند.
اگر حد اقل نمیتوانیم در بسیاری از حالت، کنار یک زن و به دفاع از او ایستاد شویم، حداقل حس بودن و زندهگی او را به عنوان یک انسان خدشهدار نسازیم.
خشونت به هر پیمانهای که باشد در آدمها تهنشین میشود و رسوب میکند و روزی فرا میرسد که این آتشفشان خاموش فوران نماید.
نیازی نیست آدمها خودشان را برای همه تعریف نمایند و توضیح بدهند. یاد بگیریم به زن و باورهایش احترام بگذاریم و حق درست زندهگی کردن و آرامش را از او نگیریم.