شیخ محمد غزالی (1917-1996) از فقیهان گرانمایه ازهری و نویسنده برجسته و نامبردار مصری است. او سالهای درازی در جهت دفاع از داعیه جریان اسلام سیاسی در مصر قلم و قدم زد، هرچند در برههای از زمان با رهبری سازمان اخوانالمسلمین درافتاد و از این سازمان بیرون شد. رویهمرفته او را میتوان در کنار قرضاوی از نقشآفرینان اصلی در تقویت «وسطیت/میانهروی» در جریان اسلام سیاسی در مصر و بیرون از آن به شمار آورد. البته این را هم باید گفت که او با آنکه به میانهروی و سعه صدر شهره بود، گاهی به اصول میانهروی پایبندی نشان نمیداد و از خشونت و تندروی دفاع میکرد. او یکبار در دفاع از قاتلان فرج فوده، اندیشمند و فعال سیاسی مخالف اسلامگرایان در مصر، در دادگاه حاضر شد و تلاش ورزید کار خودسرانه آنها را توجیه و تیوریزه کند و جلو مجازات قاتلان را بگیرد.
قلم توانمند و ادیبانه محمد غزالی مایه تحسین است و به جذابیت آثار قلمیاش افزوده است. به قول قرضاوی، اگر غزالی را سرنوشت به سمت فقاهت و اسلام نمیکشاند، لاجرم ادیب درجهاول در حد طه حسین و عباس محمود عقاد میشد.
سنت نبوی از منظر فقیهان و محدثان
کتابهای پرشماری از شیخ غزالی به یادگار مانده که هر کدام از آنها در جای خود قابل بحث و بررسی است. یکی از این کتابها، کتابی است بهنام «السنة النبوية بين اهل الفقه و اهل الحديث». این عنوان را در ترجمه فارسی کتاب به «نگرشی نو در فهم احادیث نبوی» برگردان کرده است. معلوم نیست به چه انگیزهای مترجم فارسی کتاب چنین خبطی را مرتکب شده و نام گویای نسخه عربی کتاب را فروگذاشته و نام نارسایی را برگزیده است.
انتشار این کتاب در زمانش جار و جنجال راه انداخت و عکسالعملهای متنوع و گسترده را موجب شد، به دو دلیل: یکی به جهت جایگاه مهمی که غزالی در میان جریان اسلام سیاسی احراز کرده و باعث شده بود که جوانان این جریان نوشتههایش را چون ورق زر، دست به دست کنند و دوم به علت حساسبودن سوژه مورد بحث غزالی در این کتاب. قطعاً فقط کسانی همانند محمد غزالی میتوانند به چنین موضوعاتی بپردازند و شهامت اخلاقی به خرج دهند و خلافآمد عادت اظهار نظر کنند.
مقصود اصلی از نگارش این کتاب، پیرایش اندیشه اسلامی از شوائب و زوائدی است که بهنام سنت به آن افزوده شده و آنرا دلآزار و ترسآور ساخته است. تمرکز اصلی کتاب مورد بحث روی برخورد نادرستی است که مسلمانان با سنت و حدیث در پیش گرفتهاند و بسيار به آسانی هر چیزی را که بهنام سنت در کتابها وجود دارد، میپذیرند.
فقیهان و نقد حدیث
غزالی معتقد است که در قبال حدیث و سنت دو رویکرد عمده در طول تاریخ اسلام وجود داشته است. یکی رویکرد محدثانی که بیشتر بر سند حدیث توجه میکنند و به محتوا و متن آن چندان نمیپردازند و دیگری رویکرد فقهایی که کار محدثان را مورد توجه قرار میدهند، اما به آن بسنده نمیکنند؛ بلکه معیارهای دیگری را در میان میآورند و روایات را با محکهای دیگری میآزمایند. او نقد و راستیآزمایی روایات را بیشتر کار فقیهان میداند تا محدثان.
غزالی که خود فقیهی ازهری است، در مقدمه کتاب از دانشگاه الازهر نیز انتقاد میکند که در دهههای اخیر نقش علمی و رهبریکننده خود را از دست داده و میدان را به کمسوادان رها کرده است که هر طور دلشان خواست عمل کنند و حرف بزنند و برداشت کودکانه و بدوی خود را از عقاید و احکام اسلام آزادانه ترویج و تبلیغ کنند.
به باور غزالی، با مطالعه و خوانش سطحی و گذرای کتابهای حدیث نباید این توهم به ما دست دهد که گویا اسلام را به صورت جامع فهمیدهایم و به کنه و کائنات آن دسترسی پیدا کردهایم، چون به قول شاعر، هزار باده ناخورده در بُن تاک است.
غزالی در همان آغاز کتاب، این نکته را نیز یادآور میشود که مسلمانان همواره به جداکردن سره از ناسره در احادیث نبوی اهمیت و ارزش ویژهای قایل بوده و میکوشیدهاند که این میراث گرانسنگ را از اوهام و جعلیات مصون نگه دارند.
در غربالزدن و غث و سمینکردن روایات، هم محدثان و هم فقیهان نقش داشتهاند؛ ولی به نظر غزالی نقش فقیهان در این زمینه برجستهتر است، چون محدثان به سند و روات حدیث توجه میکنند و فقیهان به متن و محتوای آن. مثلاً فقیهان به این میپردازند که آیا فلان روایت با قرآن و فطرت سلیم و با روایتهای موثقتر و معتبرتر در تعارض است یا خیر. به اعتقاد غزالی، شناخت معایب محتوایی روایت، شم محققانه میطلبد و کاری است که تنها از عهده کسی برمیآید که نسبت به محتوای قرآن و دلالتهای دور و نزدیک آن آگاهی کامل داشته باشد و نیز بر همه روایتهای منقول احاطه و نیز با زیر و بالاهای زندهگی انسانی آشنایی کامل داشته باشد، تا زمینه برای مقایسه و ترجیح یکی بر دیگری فراهم شود. کار فقیهان در واقع مکمل کار محدثان است و برای پیراستن سنت نبوی از خلل و عیبناکی امری است ضروری.
به باور غزالی، پرداختن به معایب و ناخالصیها در روایات در انحصار محدثان نیست؛ بلکه علمای تفسیر و کلام و اصول و فقه مسوولیت بیشتری در این زمینه برعهده دارند و اگر قرار باشد تنها به محدثان در این زمینه اکتفا کنیم، راهی به دهی نخواهیم برد و خوب و بد را به درستی تمیز نخواهیم کرد. او در اینجا مثالی میزند از کار ابن حجر عسقلانی که چون فقیه نبود و محدث بود، گاهی در مقام نقد حدیث لغزشهای بزرگ مرتکب میشد و برای نمونه «حدیث غرانیق» را مورد تأیید قرار داد؛ روایتی که بعدها دستمایه دشمنان اسلام قرار گرفت و سلمان رشدی کتابش را با توجه به همین روایت «آیات شیطانی» نامگذاری کرد و آنرا مبنای داستانپردازیاش قرار داد. غزالی در اینجا مینویسد، با آنکه ابن حجر عسقلانی محدث و شارح حدیث درجهیک است، اما چون تنها سند روایت را مورد توجه قرار داده، گرفتار لغزش شده است. پاسداران راستین سنت نبوی علمای کلام و اصول و فقهاند، نه محدثان.
به نظر غزالی، فاجعه زمانی رخ میدهد که جوانکهایی از گرد راه نرسیده و عمق مسایل را درنیافته بهنام دفاع از سنت نبوی بر برخی از فقهای اسلام (احتمالاً منظور غزالی امام ابوحنیفه است) میتازند و آنان را منکر و مخالف سنت قلمداد میکنند. این در حالی است که فقیهان هیچگاه با سنت دشمنی نورزیدهاند و احادیثی را که از لحاظ محتوایی بیعیب و از رهگذر سند صحیح بوده است، نادیده نگرفتهاند. فقط کاری که کردهاند این بوده که نظر به عیبها و علتهایی که در حدیث مشاهده کرده آنرا از رده اعتبار خارج دانسته و به آن عمل نکردهاند. به اعتقاد غزالی، این شیوه دقیقاً همان شیوهای است که صحابه نیز در پیش گرفته بودند و بدعت تازهای نیست. حضرت عایشه و حضرت عمر بن خطاب روایتی را که مخالف آیه قرآنی بود، نادیده گرفتند و بیاعتبار شمردند. در این راستا امام ابوحنیفه روایتی را که نشان میداد مسلمان در برابر کافر قصاص نمیشود، رد کرد چون مخالف صراحت عموم قرآن مجید بود که میفرمود، «النفس بالنفس». میدانیم که فقیهان حنفی عموم و ظاهر قرآن را بر خبر واحد ترجیح میدهند. غزالی معتقد است که این برخورد حنفیان با عدالت و موازین حقوق بشری و احترام انسان بدون درنظرداشت رنگ و آیین و آزادبودن یا بردهبودنش سازگارتر است.
در این زمینه، غزالی این را هم متذکر شده است که اهل حدیث خونبهای زن را نصف خونبهای مرد میشمارند که چنین دیدگاهی به حق از کژی فکر ناشی میشود. در این میان، حنفیان ظاهر قرآن را بر خبر واحد مقدم میشمارند و خونبهای هر دو جنس را یکسان میدانند.
به نظر غزالی، فقیهان در طول تاریخ رهبری فکری مسلمانان را برعهده داشتند و مردم به رهبری آنان اعتماد میورزیدند. محدثان هم حاصل کار خود را به آنها واگذار میکردند تا آنان با آن ساختمانی مناسب بسازند.
غزالی خاطرنشان میکند که مسلمانان همهگی به این نظر اند که عمل به روایتی که صحت آن بر طبق اصولی که پیشوایان مذاهب وضع کردهاند محرز باشد، لازم است. اختلافی اگر پدید میآید در این زمینه است که آیا نسبت فلان یا بهمان روایت به پیامبر واقعاً درست است یا خیر.
امام ابوحنیفه یکی از پیشوایان برجسته فکری مسلمانان است که به نقد محتوایی حدیث توجه فوقالعاده قایل شد و از این بابت انتقادها و دشمنیهای اهل حدیث را به جان خرید و آماج انواع تهمتها و ناسزاها قرار گرفت.
معیارهای علمی نقد درونی حدیث
سنت نبوی مرجع دوم پس از قرآن برای مسلمانان است؛ ابهامات برخی از مسایل مجمل قرآن را میزداید و کلیات آنرا باز میکند و تفصیل میدهد و البته در این نکته که آیا احکام مستقل را وضع میکند یا خیر میان علما اختلاف است.
سنت نبوی در زندهگی مسلمانان در درازای تاریخ نقش بسزا ایفا کرده است. مسلمانان همواره کوشیدهاند که آموزههای نبوی را مشعل راه خود قرار دهند و سیر و سلوکشان را بر اساس آن عیار کنند. به همین جهت در گردآوری و نگهداری آن جدیت مضاعف به خرج داده و نسل اندر نسل آنرا به یکدیگر سپردهاند. این کار در دو مرحله در معرض اجرا گذاشته شده است: نخست مرحله جمعآوری و تدوین و سپس مرحله ارزیابی و طبقهبندی. علمای اسلام در هر دو مرحله معیارهای دقیق و علمی را مبنای کار قرار دادند تا روایت سره را از ناسره جدا کنند. آنها در کنار اینکه به راویان حدیث از نظر راستگویی و عدالت و پرهیزکاری و برخورداری از حافظه بیعیب توجه داشتند، معیارهایی را مربوط به متن حدیث که میتوان از آن به «نقد درونی حدیث» تعبیر کرد در نظر گرفته بودند و بر اساس آن به ارزیابی و طبقهبندی احادیث میپرداختند. هرچند نقد درونی حدیث هیچگاه به اندازه جرح و تعدیل راویان در نزد محدثان از اهمیت و ارزش بهرهمند نبود. به قول احمد امین، محقق و مورخ مصری «یکصدم عنایتی که در کار محدثان نسبت به نقد سند حدیث صورت گرفته نسبت به نقد محتوای آن صورت نبسته است.»
معیارهای مربوط به نقد محتوایی حدیث عبارت است از ناسازگاربودن حدیث با محسوسات، حقایق عینی و علم یقینی، مخالفت با منطق سلیم، تعارض با نص قرآنی یا حقیقت تاریخی یا قاعده پذیرفتهشده اخلاقی یا سنت متواتر و مقبول. ابن جوزی در این باره سخن مشهوری دارد: «وقتی دیدی حدیثی با عقل یا نقل مخالف است، یا با اصول پذیرفتهشده در تضاد قرار دارد، بدان که آن حدیث ساختهگی است».
اسماعیل کردی کتابی دارد با نام «نحو تفعیل قواعد متن الحدیث» (2008). او در این کتاب در مورد اهمیت نقد درونی حدیث چنین مینویسد: «محتوای نصوص و نه سند آن، فقه و شریعت و میراث دینی و فکری و اجتماعی و سیاسی مسلمانان را ساخته است و همین باعث شده که مذاهب و فرقهها پدید آید». روی این حساب، باید اهمیت بیشتری به متن و محتوای روایتها بدهیم تا سند آنها، حال آنکه فعلاً قضیه بر عکس است.
اگر معیارهای نقد محتوایی حدیث را ملاک قرار دهیم، بسیاری از احادیثی که حتا در معتبرترین کتابهای حدیث (مثلاً در کتابهای بخاری و مسلم) گنجانده شده نیز ممکن است از درجه اعتبار ساقط شود. طبعاً این اتفاق – اتفاق عجیب و غافلگیرکنندهای نیست، چون کار بخاری و مسلم و سایر محدثان بیعیب و ایراد نیست و ممکن است آنها هم همانند دیگر ابنای بشر دچار لغزش و خطا شوند.
به اعتقاد شیخ محمد غزالی، یکی از آفتهایی که اندیشه اسلامی به آن دچار شده است از این جهت بوده که اهل حدیث حامل و ناقل حدیث بودهاند؛ اما کمیت فهمشان میلنگیده و نمیتوانستهاند که احکام را با واقعیتها منطبق بسازند. به همین جهت کارشان گرفتار نارسایی و نقص بوده است. محدثان تنها به کار جرح و تعدیل سرگرم بودهاند، اما استخراج درّ معانی از دریای سنت نبوی و دریافت محتوای روایتها کاری است که اینان از عهدهاش برنمیآیند و فقط فقیهان میتوانند در این زمینه خودی نشان دهند.
اهمیت کتاب
محققان مسلمان، کتابهای متعددی در زمینه ضرورت نقد کتابهای حدیث به رشته تحریر درآورده و در این کتابها از لزوم خرسندنبودن به کار گذشتهگان سخن زدهاند. برای نمونه، رشید رضا و احمد امین و ابو ریه از جمله اشخاصی هستند که در این حوزه کار کرده و نظر داده و واکنشهای همساز و ناهمساز را برانگیختهاند. با اینهمه، اهمیت کتاب «سنت نبوی از منظر فقیهان و محدثان» در این است که به قلم عالم دین سرشناس و پرآوازه نگاشته شده که در سراسر زندهگیاش در جهت تحقق ارزشهای اسلامی تلاش و کوشش به خرج داده است، تا جایی که کمتر کسی جرأت میکند که اخلاص او را به دین زیر سوال ببرد، یا وی را متهم به آلت فعل استعمار بودن کند.
ملاحظاتی درباره کتاب
تمرکز بیشتر کتاب مورد بحث روی مسایلی است که محل توجه و علاقه «جوانان بیدار اسلامی (جریان اسلام سیاسی)» است. نویسنده در جایی یادآور شده که این کتاب را برای اصلاح انحرافات به وجود آمده در این جریان نوشته است. شاید اگر غزالی در هنگام نوشتن این کتاب عموم مسلمانان را مخاطب قرار و موضوعاتی را مجال طرحشدن میداد که به همه مردم ربط پیدا میکرد، سودمندی کتابش افزایش مییافت.
سالها پیش وقتی من برای نخستین بار این کتاب را خواندم، از آن بهره فراوان بردم و بعضی از پرسشهایی که در ذهنم خلجان میکرد، پاسخ یافت؛ اما به مرور زمان پرسشهای تازهای در ذهنم ایجاد شد که پاسخ آن در این کتاب یافت نمیشد. یکی از این پرسشها، این است که تعریفی که محدثان از «حدیث صحیح» کردهاند به جای اینکه تکلیف ما را در این زمینه روشن کند، سردرگمی بیشتر به وجود میآورد. مثلاً آنها گفتهاند، راوی باید «عادل» باید. اما از طرف دیگر میبینیم که صدها راوی حدیث وجود دارند که علمای حدیث در جرح و تعدیل آنان دچار اختلاف شدهاند. سوال اصلی این است که وقتی محدثان در میان خود روی عادلبودن یا ناعادلبودن راویان همنظر نیستند، چطور از دیگران میخواهند که موضوع قابل کشمکش و اختلافی را به عنوان حقیقت مسلم بپذیرند؟ منظورم این است که کار محدثان حتا در همان مرحله ارزیابی سند روایت نیز دچار اشکال است.
پرسش دیگر را اینگونه میتوان در میان گذاشت: محققان زمانی که از عیبناکی محتوایی فلان یا بهمان روایت سخن میزنند، دقیقاً از چه حرف میزنند؟ معرفت بشری خاصیت انباشتی دارد و روز به روز دچار تحول و پیشرفت میشود. بنابراین، وقتی از نقد درونی حدیث سخن به میان میآید، از موضوعی سخن به میان میآید که حد یقف ندارد، چون ممکن است به موازات تکامل و توسعه معرفت و دانش بشری عیبها و علتهای تازهای در محتوای روایت کشف شود. از اینرو، ممکن است حدیثی که از نظر نسلی از مسلمانان «صحیح» شمرده میشود، در نسلهای بعدی از رده خارج شود و ارزش خود را از دست بدهد. شاید به همین جهت است که میبینیم پارهای از روایتها از نظر عقلانیت معاصر پرسشبرانگیز شناخته میشود، حال آنکه در گذشته پرسشی خلق نمیکرده و به آسانی پذیرفته میشده است.