در آستانه یکسالهگی حاکمیت طالبان که بهصورت عموم اعضای رهبری، فرماندهان نظامی و جنگجویانش متشکل از ملاها و قشر روحانیت است، این پرسش برجستهگی پیدا میکند که ملاها چگونه سیاست کردند؟ تجربه سیاستورزی ملاها به ما چه میگوید؟ آیا امیدی برای بهبود وضعیت موجود و رسیدن به حالت مطلوب در حاکمیت ملاها وجود دارد؟
طالبان در تقسیمبندی قشر روحانیت در افغانستان از زمره روحانیت قدرتخواه ستیزهجو محسوب میشوند که اکنون به گفتمان غالب قدرتسیاسی تبدیل شدهاند. روحانیت بهعنوان یک قشر اجتماعی قدرتمند در جامعه سنتیـمذهبی افغانستان پایگاه برجستهای دارند و بهصورت عمومی میتوان آنها را به روحانیت مشروعیتبخش سیاستگریز و روحانیت قدرتخواه خشونتگستر تقسیم کرد که بهعنوان دو کارشیوه در مواجهه به سیاست و قدرت توسط ملاها در تاریخ اتخاذ کردهاند.
آنچه در چند دوره تاریخی و بعد از سقوط رژیم شورویمدار کمونیستی در سال 1992 به میان آمد، مربوط به حاکمیت روحانیت قدرتخواه خشونتگستر میشود که از مشروعیتبخشی به رژیمهای سیاسی به گفتمان غالب قدرت تبدیل شدند و از منبر مسجد به میز سیاست کوچ کردند. هرچند کارشیوه حکومتداری و تجربه سیاستورزی آنها در مقاطع مختلف تاریخی متفاوت است، اما مساله مهم، حضور قدرتمند روحانیت در سیاست است که آن را حق مشروع خود نیز میدانند. طالبان که نماینده این شاخه از روحانیت محسوب میشوند، بعد از بیست سال نبرد بیپایان اکنون لگام قدرت را به دست دارند و تجربه یکساله کار آنها نمادی از حاکمیت خالص ملاها در افغانستان پنداشته میشود؛ تجربهای که موشگاهی آن میتواند زمینههای بحث پیرامون این مهم را باز کرده و تجربه یکسالهگی حاکمیت ملاها را به کنکاش و بررسی بگیرد.
زنستیزی
زنستیزی نخستین نماد حکومت یکساله ملاها در افغانستان پنداشته میشود که بهگونه گسترده در همه بخشها وجود دارد. زنان افغانستان در رژیم ملاها به حاشیه رانده شدهاند و تمام انرژی حکومت موجود به این خلاصه میشود که چگونه حضور زن، نماد زن و هر آنچه مربوط به زن میشود را از جامعه کمرنگ کنند. بخش قابل توجهی از فرمانهای رهبر این گروه به محدودیت، فشار و تنگ کردن عرصه برای زنان خلاصه میشود. در نخستین اقدام، طالبان دروازههای مکاتب دخترانه را بسته و حجاب مورد نظر خود را اجباری اعلام کردهاند. سیاستهای زنستیزانه طالبان به رهبری و محوریت ملاها، آپارتاید جنسیتی و تبعیض آشکار نسبت به نصف پیکر جامعه پلورال و متکثر افغانستان است. اکنون افغانستان شاهد مردسالارترین رژیمی است که عرصه تعالی، پیشرف، اشتغال و حتا آموزش و پرورش را از زنان گرفته است. قابل باور نیست که در قرن 21 و در عصر اطلاعات، فناوری و جهانی شدن، حکومتی/رژیمی دست به ممانعت از آموزش زنان بزند و رژیمی روی کار بیاید که حتا یک زن در ساختارهای بلندرتبه و میانرتبه آن وجود نداشته باشد.
غیبت عدالت
غیبت عدالت، عدم باورمندی به تخصص و کار را به اهلش نسپردن، از ویژهگیهای دیگر رژیم طالبان به رهبری ملاها است. با آنکه افغانستان ساختار موزاییکی و پلورال دارد، اما نزدیک به 100 درصد وزیران، والیها، فرماندهان امنیه، معینها و رییسها وابسته به قشر روحانیت و ملاها است. طالبان حتا شماری از طلبهها و نیمچه ملاها را از پاکستان خواستهاند تا برای آنها زمینههای کار، مسکن و اخذ تابعیت را فراهم کنند. با آنکه هزاران جوان تحصیلکرده و متخصص روزگار فلاکتباری را سپری میکنند، تمام زمینههای کار را طالبان فراچنگ گرفته و حتا برای نهادهای خارجی امدادرسان افراد خود را بهعنوان کارمند معرفی میکنند. طالبان به رهبری ملاها حضور زنان را برنمیتابند، جوانان تحصیلکرده و متخصص را به حایشه برده و جز خود هیچکس را قبول ندارند. حتا در پستهایی مانند ریاست شفاخانه، ریاست برشنا و کادرهای تخصصی وزارتهای معادن و مخابرات ملاها را تعیین کردهاند. ملاهایی که هیچ نوع تخصص و مهارتی ندارند و بر پایه اندیوالبازی به این مقامها رسیدهاند.
نخست زنان بهعنوان نصف جامعه به حایشه رانده شدند. جوانان تحصیلکرده در ساختار حضور ندارند و فقط باید ملا باشید تا مورد قبول طالبان قرار بگیرید. اینها نشاندهنده عدم باورمندی به عدالت و انصاف است و نشان میدهد که در تجربه سیاستورزی ملاها عدالت عنصر گمشده است. وگرنه در کدام حکومت، دولت یا قانون دیده شده است که از بلندترین پست دولتیـسیاسی تا خدمتکار مکتب از یک قشر باشد و به خواست و اراده و حق دیگران کوچکترین تمکینی صورت نگیرد؟ آن هم توسط افرادی که خود را وارث دینی میدانند که ادعای تامین عدالت دارد و بیشتر اسلامشناسان بر این باورند که عدالت یک اصل اجتنابناپذیر است و کلیت اسلام بر محور آن میچرخد. از پیامبر اسلام نقل است شده که گفتهاند: از جمله علایم قیامت، سپردن کار و مسوولیت به افراد نالایق است. برای رسیدن به یک جامعه مطلوب، کار را به اهلش سپردن و توزیع قدرتـثروت یک اصل اساسی است.
سرکوب مخالفان و امتناع از گفتوگو
چند هفته پیش هزاران ملا از سراسر افغانستان در کابل جمع شدند و از میان آنها بانگ فتوای قلعوقمع مخالفان طالبان برخاست که به نظر میرسد بخش بزرگ آن مجموعه با آن موافق بودند، یا در برابرش سکوت کردند و یا هم به آن فتوای سخیف و بیمایه که با روح اسلام و دین و مذهب همخوانی ندارد، همدلی نشان دادند. ملا انصاری که در آن مجلس سخنرانی میکرد، گفت که باید مخالفان طالبان به رهبری ملاها سر زده شوند و جماعتی از ملاها با سر دادن شعار، همدلی نشان دادند. سیاست سرکوب و امتناع از گفتوگو با مخالفان، پیامد دیگر تجربه سیاستورزی ملاها در یک سال گذشته است. طالبان حتا زنان معترض را زندانی و شکنجه کرده و جنبشهای اعتراضی را خفه کردهاند. مساله اینجا است که ملاها حضورشان در سیاست را همچون دین مقدس دانسته و هر مخالفی را سزاوار مرگ و نیستی میدانند. آنها حکومت خود بر دیگران را بدون رضایت آنها مشروع دانسته و کوچکترین تمکینی به مردم نمیکنند. این رژیم را میشود حکومت ملاها و توسط ملاها بر مردم دانست که تنها موجودی به نام ملا در آن اهمیت دارد.
علاوه بر موارد ذکر شده، میتوان به شناخت ناقض از جهان و منطقه، توسعهگریزی و دشمنی به نوگرایی، عدمکارایی برای مدیریت موثر و عدم باورمندی به کار جمعی و نهادسازی پرداخت که طالبان با محوریت و رهبری ملاها در یک سال گذشته از خود به میراث ماندهاند. با چنین نگاهی به سیاست و شناخت نارسا از منطقه و جهان، رسیدن افغانستان به یک حالت مطلوب زیر حاکمیت ملاها بعید به نظر میرسد و ادامه آن فقط بحرانها را سر هم انبار میکند. یک سال از حاکمیت طالبان میگذرد و هیچ برایند قابل ملموسی جز تخریب نهادها، فرار مغزها، انزوای مطلق سیاسی، نبود دولت ملی و فقر اقتصادی در پی نداشته است. در حالی که بدون یک مدیریت کارا، تمکین به تخصص، تقسیم عادلانه قدرتـثروت، شمولیت نسل جوان در ساختار سیاسی و احترام به حق اقوام و زنان خارج شدن از بحران کنونی ناممکن است. ملاها در چند دوره حاکمیتشان نهتنها تجربه موفق سیاستورزی نداشته و ندارند، بلکه بحران افغانستان را عمیقتر کرده و بحرانهای دیگران را بر آن افزودهاند که مساله را پیچیدهتر کرده است.