تقلا برای ادامه حاکمیت تکقومی در افغانستان، با ظهور نشانههای سقوط رژیم داکتر نجیبالله آغاز شد. نجیب از تحویل قدرت و مصالحه با احمدشاه مسعود امتناع ورزید و کوشید با گلبدین حکمتیار وارد معامله شود. نجیب با آنکه یک مارکسیست بود، ولی در آخرین تحلیل، او را پشتونوالی نگذاشت با مسعود تاجیک کنار بیاید؛ همانگونه که از رفتن به پنجشیر با او، بعد از سقوط کابل به دست طالبان (چون به وعده اینان امیدوار بود)، خودداری کرد.
با تأسف باید گفت همانطوري که خطوط قومی میان جناحهای حزب دموکراتیک بسیار برجسته شده بود، تنظیمهای جهادی اساساً برمبنای تباری شکل گرفته بودند. از اینرو بروز مخالفت مسلحانه در فردای ظهور دولت مجاهدین، امری بدیهی مینمود؛ امري که به ظهور و ورود طالبان به کابل و به تصاحب اقتدار توسط آنان انجامید.
اما جنگ در برابر طالباني که ادامه حاکمیت قومی شعار و برنامه کارشان بود، اجتنابناپذیر بود. طالبان بنا بر خصلت تمامیتخواهی، به تکرَوِی ادامه دادند. نهتنها تاجیکها، بلکه سایر اقوام را نیز شامل جرگه قدرت نساختند. این امر سبب شد که رهبران هزاره و اوزبیک، با وجود پیشینه روابط ناملایم با مسعود، در کنار او بایستند.
به نظر من، رابطه مستقیمي میان کشته شدن مسعود و حوادث نیویارک و واشنگتن وجود نداشت؛ یعنی با آنکه هر دو سانحه از جانب سازمان تروریستی القاعده برنامهریزی شده بود، اینطور نبوده که القاعده بعد از اطمینان از مرگ مسعود، به تطبیق طرح حمله به امریکا اقدام کرده باشد. کشته شدن مسعود در روز ۹ سپتامبر، یک اتفاق بود؛ در حالی که حمله بر امریکا در روز ۱۱ همان ماه، یک جبر. مسعود چه کشته میشد چه نه، امریکا به افغانستان لشکر میکشید و به متحد و همکار ضرورت داشت؛ البته این شریک جز جبهه متحد آن زمان، کس دیگري نمیتوانست باشد. اما چنانکه شایع است، رهبری آن جبهه ـ مطابق همت دون خودها ـ به ثمن قلیل راضی گشته، جای خود را بهعنوان شریک پیروزی، به حامیان سیاسی طالبان دادند و با کمال سادهلوحی به اعاده نظام قوممحور سلطنتی موافقت کردند. آنگاه از کساني که خود در واقع شکستخوردههای جنگ بودند، طلب کرسی کردند. حامد کرزی، زلمی خلیلزاد، اشرف غنی احمدزی، هدایت امین ارسلا، حنیف اتمر، انوارالحق احدی و غیره، کادرهای سیاسی تحریک طالبان بودند و همه مبلغ افکار تمامیتخواهی قومی. آنان اصلاً به پروسه دموکراسی بیباور بودند و با سهیم ساختن سایر اقوام در جرگه اقتدار سیاسی عناد داشتند. از این رو وقتي بر اریکه قدرت نشستند، هرگز حاضر نشدند یک نظام شفاف انتخاباتی را به میان بیاورند؛ زیرا راهاندازی انتخابات شفاف (همانطوري که عبدالستار سعادت، رییس کمیسیون شکایات انتخاباتی سال ۲۰۱۴م گفته بود) به معنای پایان دادن به اقتدار قوم پشتون در افغانستان بود.
از این لحاظ دولت جمهوری اسلامی بنا بر وجود تضاد عمیق در بطن خود، به بنبست رسیده بود. قوانین وضع شده به زور ارتش و به واسطه پول امریکا و متحدانش، ظاهر دموکراتیک داشت، در حالی که کادر سیاسی پشتون آن دولت عموماً دموکراسی را به معنای پایان اقتدار قومی میدانستند و با آن مخالف بودند. از این رو، آنان به تطبیق بخش دوم وجیزه سعادت یعنی «تحویلدهی قدرت به طالبان» اتفاق کردند.
شکست و به تحلیل رفتن نیروهای مسلح افغانستان، امر تمهیدی و برنامهریزی شده مینمود. توافقنامه دوحه خود مؤيد و مبيّن اين ادعا است. بلينكن، وزیر خارجه امریکا، شش ماه پیش از 15 آگست، طی نامههای جداگانه به اشرف غنی و داکتر عبدالله، سقوط نظام را امر متحتم و اجتنابناپذیر خواند.
به هر حال، اینک یک سال از اعاده اقتدار طالبان، مطابق همان برنامه، میگذرد؛ و چنانکه میبینیم، همه آن رهبران سیاسی پشتون که صاحب داعیه حفظ حاکمیت قومیاند، در پشت سر طالبان، در همان موقعیتي که در دوره اول حاکمیت این گروه بودند، قرار گرفتهاند؛ یعنی برای کسب مشروعیت داخلی و خارجی به حاکمیت طالبانی تلاش میکنند. برخي برگزاری لویهجرگه را تجویز میکنند و عدهای دیگر برای آنان فرصت بیشتر میخواهند.
سوال این است که آیا ادامه وضع موجود، برای طالبان و رهبران سیاسی حامی آنان، امری ممکن و میسر خواهد بود؟
بیگمان جواب این سوال «نه» است؛ چون این بار طالبان، خلاف ظاهر مجهزشان و به رغم شدت توحش و سبعیتشان، در واقع ناتوانتر از دور قبلیاند؛ چون اهداف و مقاصد آنان کاملاً مکشوف و بیپرده شده است. اکثریت مردم افغانستان در امر مبارزه علیه آنان، بهمراتب مصممتر، متحدتر و نیرومندتر از گذشته به میدان آمدهاند. طالبان جز توسل به خشونت و زور، وسیلهای برای مجاب کردن مردان و زنان مبارز ندارند.
از آنسو، همانطوري که میگویند، طالبان به وعدههای آشکار و پنهان خود به جهانیان ـ در واقع ایالات متحده امریکا ـ عمل نکردهاند. از این رو نهتنها به رسمیت شناخته نشده، بلکه آهستهآهسته مورد خشم جهانیان قرار گرفتهاند. حضور ایمن الظواهری، رهبر القاعده در کابل، در مهمانخانه مهمترین و مقتدرترین سردسته این گروه، و سپس قتل او توسط پهپاد امریکایی، به معنای آغاز فصل جدیدي از روابط میان امریکا و این گروه خواهد بود. زلمی خلیلزاد که ضامن و شاهد تغییر تفکر و رویه طالبان نزد امریکا و جهانیان بود، به غلط بودن آخرین ماموریت خود، یعنی ضمانت تغییر طالبان، اقرار دارد. او شهادت میدهد که دسته طالبان حقانی به الظواهری جا و پناه داده است، ولی بدون نام بردن از دسته دیگر، آنان را به خاطر دلالت امریکاییها به قتل الظواهری، تمجید و تبرئه میکند.
مقامهای امریکایی امکان استفاده از گزینه حملههای پهپادی علیه اهداف مشابه در افغانستان را مطرح کردهاند. آنان نگفتهاند که رهبران طالبان شامل این اهداف خواهند بود، بلکه یک بار دیگر طالبان را به تمکین و گردن نهادن به موافقتنامه دوحه فرا خواندهاند. در همین حال از موضعگیری خلیلزاد درمییابیم که وی امریکا را -کماکان- به کشف «طالبان خوب» امیدوار میسازد. وی نسخه بیرون راندن دسته حقانی از قدرت ـ بهعنوان حامی و شریک جرم القاعده ـ و باز گردانیدن دسته ملا برادر در محور اقتدار را پیش روی دولت امریکا گذاشته است. بیگمان خلیلزاد از هر رویدادي برای کسب فرصت جهت ادامه حاکمیت طالبان استفاده میکند. او اخیراً از به وجود آوردن دو نوع نظام در افغانستان واحد سخن گفته است: نظامي برای دموکراسیخواهان و نظامي برای امارتخواهان! او میکوشد با جذب کساني از میان مخالفان سیاسی طالبان و شریک ساختنشان در حاکمیت به محوریت ملا برادر، یک بار دیگر جلو بروز یک تحول بنیادی را بگیرد.
ثبوت ادامه رابطه طالبان با القاعده، خشم امریکا را علیه این گروه برانگیخته است. اگر نگوییم به همان پیمانهای که پای آن کشور را در سال ۲۰۰۱م به افغانستان کشانید، ولی باید بگوییم که امریکا این بار نیز بر امر تغییر نظام از دست طالبان راضی خواهد بود. امریکا از جبهه مقاومت حمایت خواهد کرد و بهزودی به وضع تحریمها و اعمال تعزیرات علیه طالبان اقدام خواهد نمود. بهزودی حاکمیت طالبان بر بخشهای شمالی، غربی و مرکزی افغانستان پایان خواهد یافت. آنگاه ـ اگر حاکمیت این گروه بازهم باقی باشد ـ ناگزیر است به میز مذاکره برگردد. تفاوت این فرصت با آنچه بیست سال پیش، پیش آمده بود، در این خواهد بود که اولاً رهبری جبهه مقاومت خطوط مشخص منافع ملی را ـ که عمدهترین آنها پایان دادن به حاکمیت تکقومی در کشور است ـ میداند و به کمتر از دستیابی به آن راضی نمیشود و ثانیاً جامعه جهانی ـ در رأس آنان ایالات متحده امریکا ـ خلاف دور قبلی، بر حقایق تاریخی و اجتماعی افغانستان آگاهی دارند. این بار آنان فریب گزارشهای نادرست خلیلزاد، احدی، اشرف غنی و امثال ایشان را نخواهند خورد. در آن مذاکره، طالبان با دو گزینه روبهرو خواهند بود: یا کنار رفتن از اریکه اقتدار تکقومی و تمکین و تن دادن به نظام فدرال در کشور واحد و یا ادامه جنگ و شکلگیری عملی دو کشور جداگانه با دو جغرافیا، دو نام و دو نظام متفاوت.
به نظر میرسد ادامه اقتدار قومی و حفظ کشور واحد به نام افغانستان، دو مقوله باهم جمعناشدنی خواهد بود.