بخش مهمی از تعهد و دلبستهگی افراطگرایان به گروههای افراطی، سوءاستفاده آنها از اصول و مضامین اعتقادی و مذهبی است. طیفی از سلفیها -اعم از وهابیها و دیوبندیها- مدعی ارايه خالصترین مضامین دینی برپایه «سلف صالح» هستند؛ با توجه به همین مسأله، شالوده فکری – سلفی بنا شده است. به باور سلفیها، دوران پیامبر اسلام خالصتر از همه دورههای تاریخ ملل اسلامی بوده است. بر این اساس، تاریخ افراطگرایی مشحون از گذشتهنگری است و گرایش شدید به گذشته در این طیف مشاهده میشود. در حقیقت، ریشه این اعتقاد، خلوص مبانی فکری و شیوههای رفتاری عصر طلایی پیامبر است.
اسلام سیاسی در شبهقاره هند آن نوع اسلامگرایی است که عمدتاً به صورت مجموعهای از گرایشهای اسلامی ظاهر میشود که به کمک روشهای پذیرفتهشده سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در پی دستیابی به اهداف سیاسی – اعتقادی خویش است و طیف گستردهای از میانهروها را در مقابل افراطگرایان شامل میشود. شاید از منظر تاریخی، اسلام سیاسی شبهقاره در دوره استعمار انگلیس ظهور کرد. تا قبل از حضور استعمارگران انگلیسی در شبهقاره که پادشاهان مسلمان زمام امور را در دست داشتند، باورهای اسلامی با تصور کفایت حضور پادشاه مسلمان به منظور اجرای ارزشهای اسلامی، اسلام را غالباً در حوزه فرهنگی – اجتماعی آن تقویت کرده بود. اما باورهای انگلیسیها و زوال حکومت سیاسی پادشاهان مسلمان و کاهش نفوذ سیاسی – اجتماعی مسلمانان باعث شد که گرایشهای سیاسی ـ اسلامی، همزمان در برابر هندوها و اربابان خارجی آنها نضج بگیرد و به سرعت رشد کند و تقویت شود.
عنصر اساسی افراطگرایی در این منطقه، تعهد و تعصب ساکنان آن نسبت به آن دسته از آموزههای دینی ـ اعتقادی است که بر «جهاد در راه خدا» و « تحقق ارزشها و آرمانهای الهی» تأکید میورزد.
این امر یکی از بُرندهترین سلاحهای عصر حاضر، یعنی «ایدئولوژی جهادگر» را در اختیار افراطگرایان قرار میدهد. شایان ذکر است که «آموزههای جهاد» علاوه بر ریشههای مذهبی – اعتقادی، دارای سرچشمههای تاریخی – فرهنگی بوده است که پیدایش دیوبندیه را میبایست در شرایط مسلمانان شبهقاره، در زمان استعمار بریتانیا جستوجو کرد. «دیوبندیسم» ماهیتاً جنبش فرهنگی - عقیدتی است که از آغاز به اقتضای شرایط حاکم با گرایشهای جهادی همراه شد. به تعبیر دیگر، این مکتب در سیر تکاملی خود به تئوریزه کردن «جهاد» به عنوان یگانه راه جبران عقبماندهگی مسلمانان شبهقاره اقدام کرد.
در گفتمان افراطگرایی، ایدئولوژی در تمام ابعادش همچنان به عنوان منبعی برای هویت و معنابخشی در جهان متجدد و آشفته به شمار میرود. به طور کلی عقلانیت ایدئولوژیک افراطگرایان در بازخوانی تاریخ سیاسی جوامع اسلامی، برداشت خود را ترویج میکند که انطباق معناداری با بازتولید تنفر، تظلم، انتقام، همدردی و در نهایت افراطگرایی دارد.
مدل تحلیلی افراطگرایی طالبان
در پاسخ به این سوال که منشا افراطگرایی گروههای اسلامی چیست و چرا افراد در ورطه خشونت میافتند؟ میتوان طیف وسیعی از پاسخها را ارایه کرد. محرومیت، فقر، جهالت و بیسوادی، فقدان مهارت و فرصتهای شغلی، بیکاری، بیماری روحی، ذهنی، تعصب مذهبی و… تنها بخشی از محرکها به شمار میرود.
اضلاع مثلث افراطگرایی شامل «انگیزشی» (بحران هویت، ناکامی، تحقیر و…)، «نگرشی» (ایدئولوژی جهاد، اجرای شریعت، آرمانگرایی، ظلمستیزی و…) و «اراده سیاسی» (مداخله و تحریک نهادهای امنیتی، رقبای سیاسی و…) در سایه درونی و بیرونی یک جامعه، شرایط نضج گرفتن افراطگرایی و کنش تندروانه را فراهم میکند.
زمینههای فکری و ایدئولوژیک جنبش طالبان
«جنبش طالبان» یکی از گروههای افراطگرای اصالتاً پاکستانی است. افکار این جنبش ریشه در تاریخ سیاسی و اجتماعی شبهقاره دارد.
اندیشه دینی طالبان
درباره اندیشه دینی طالبان، میتوان گزارههای زیر را مطرح کرد و مورد مناقشه قرار داد:
الف- اندیشه دینی طالبان، مبتنی بر شریعت اسلامی و به شیوه خلفای راشدین است.
ب- اندیشه دینی طالبان، اقتباس شده از اندیشه وهابیت است.
ج- اندیشه دینی طالبان بر گرفته شده از آزمونهای مدرسه «دیوبند» است.
د- اندیشه دینی طالبان، ترکیبی از تفسیر طالبان از شریعت و باورهای قومی – قبیلهای است.
نظام هنجاری – معنایی مورد پذیرش و تطبیقشده توسط طالبان نیز بیش از هر چیزی از شرایط زمانی – مکانی ویژه شکلگیری این گروه تأثیر پذیرفته و بنابراین مختص آنها است.
تفکر اصولاً پدیده آنی و ناگهانی نیست که به دور از هر عامل دیگری ناگاه به صورت جامع و مانع در نقطهای به ظهور برسد و سپس به سرعت گسترش یابد و محیط اطرافش را تحت تأثیر جاذبههایش قرار دهد. تفکر و اندیشه، جریانی است که طی یک دوران طولانی در اثر فراهم شدن زمینهها و شرایط اجتماعی و زمانی به تدریج انسجام حاصل میکند و شکوفا میشود.
سه مبنا را برای شیوه اندیشه و خط مشی طالبان باید در نظر گرفت:
الف- شیوه شناخت علمای سلفی دیوبندی پاکستانی، مثل علمای مدارس پشاور.
ب- شیوه شناخت علمای سلفی مصری، مثل گرایش «التکفیر والهجره».
ج- شیوه شناخت مبتنی بر فرهنگ قبیلهای قوم پشتون در افغانستان و مناطق آزاد قبایل و ایالت خیبر پشتونخواه پاکستان.
جغرافیای بنیادگرایی طالبان در افغانستان
ریشه بنیادگرایی در افغانستان را باید در جریانهای تندرو پاکستان که مبدا اصلی آن هند بزرگ (قبل از تجزیه به هند، پاکستان و بنگلادش) است، جستوجو کرد. با ورود استعمار به شبهقاره هند، علمای مسلمان در تلاش تجدید فکر دینی بودند. جریان اول در این میان، جریان بنیادگرایی افراطی است که ریشه در افکار و اندیشههای شاه ولیالله دهلوی دارد.
نهضت شاه ولیالله در آغاز یک نهضت فکری – فرهنگی بود که اصلاح افکار دینی و خرافاتزدایی را از زندهگی جامعه مسلمانان هند، هدف اساسی خود قرار داده بود. اما پس از او، پسرش شاه عبدالعزیز و نوهاش شاه اسماعیل آن را به یک جنبش اجتماعی – سیاسی تبدیل کردند و علیه سلطه انگلستان موضع گرفتند.
مدرسه دیوبندی به تدریج به یک مکتب فکری ویژهای تبدیل شد که تا امروز به افراد تحصیلکرده در آن و یا وابسته به طرز تفکر آن، عنوان «دیوبندی» اطلاق میشود. بنیانگذاران این مدرسه، حنفیان سختگیر و دقیق بودند. آنان در مبادی تعلیمی و جزماندیشی، پیرو عقاید و مذاهب کلامی اشعریه و ماتریدیه بودند. مدرسه آنها تجدید حیات علوم کلامی در هند اسلامی را وجهه همت خود قرار داد و دانشهای جدید را از مواد درسی خود حذف کرد. موسسان، هدف اصلی تأسیس این مدرسه را تقویت مبانی اسلام، براساس مذهب حنفی اعلام کردند. جمعیت علمای اسلام متعلق به مکتب دیوبندی، عمدتاً از پشتونهای ایالت «بلوچستان» و «خیبر پشتونخواه» تشکیل شده است و در دوران جهاد افغانستان، روابط بسیار نزدیکی با گروههای پشتون افغانستان برقرار کرده بود. پس از پیروزی مجاهدین در بهار ۱۳۷۱ خورشیدی و آغاز جنگهای داخلی، جمعیت علمای اسلامی با حمایت دولت پاکستان و برخی کشورهای عربی، «جنبش طالبان» را به وجود آورد. الیویه روآ، محقق و کارشناس مسائل افغانستان، درباره نفوذ تفکر دیوبندی در این کشور قبل از انقلاب کمونیستی، مینویسد: «بعد از تجزیه هند در سال ۱۹۴۷، بسیاری از طلاب افغانی به مکاتبی که در نزدیک آنها در ایالت سرحد شمال غربی ایجاد شده بود، رفتند. آنها عمدتاً پشتون و بعضاً نورستانی و بدخشانی بودند. برخی از آنان به ایدئولوژی اهل حدیث گرویدند و هنگام بازگشت به افغانستان در مقابل تصوف و مذهب حنفی مبارزه کردند. به عنوان مثال، آنان زیارتگاههای محلی را تخریب میکردند. حنفیها معمولاً آنها را «وهابی» مینامیدند؛ اما آنها خود را سلفی میخواندند.» (روآ، 1369: ۵۵) آنتونی دیویس نیز بر نقش جمعیت العلمای اسلام در شکلگیری طالبان تأکید میکند و مینویسد: «تعدادی از طالبان، توسط کامیون/لاری از مدرسههای جمعیت العلمای اسلام در بلوچستان، به داخل افغانستان در حال جابهجایی بودند.» (عصمت اللهی، 1387: ۹۶)
داکتر احمدی در مقالهاش تحت عنوان «طالبان، ریشهها، علل ظهور و عوامل رشد»، مینویسد: «فضلالرحمان، رهبر گروه جمعیت العلمای پاکستانی -یکی از گروههای ضد شیعی پاکستان- جزء حامیان اولیه و اصلی گروه طالبان بوده است». او در مقاله خود مدعی میشود که تداوم سنتهای مذهبی و تأثیر آموزشها در مدارس مذهبی پاکستان، به خصوص جمعیت العلمای اسلام و مدارس مذهبی دیگر و نیز فرقه «دیوبندی» و «بریلوی» از عمدهترین عوامل ظهور و رشد پدیده طالبان بوده است. احمدی میگوید: «مولوی محمد عمر و سه تن از اعضای شورای رهبری طالبان در قندهار از فارغالتحصیلان جامعه العلوم الاسلامیه که تحت ریاست مولانا محمدیوسف بن نوری، یکی از اعضای برجسته جمعیت العلمای اسلام است، میباشند. نماینده طالبان در سازمان ملل نیز از همین مدرسه فارغالتحصیل شده است و نماینده طالبان در پاکستان از جامعه المحمدیه در کراچی فارغالتحصیل شده است و بسیاری از فرماندهان طالبان از همین مدارس مذهبی که وابسته به جمعیت العلمای اسلام است، فارغالتحصیل شدهاند.»
به طور کلی، تفکر دینی طالبان در حقیقت همان تفکر دیوبندی است که نسخه بدل وهابیگری در شبهقاره هند به شمار میرود. از اینرو، نقش مدارس مذهبی به عنوان تبلیغکننده مبانی فکری دیوبندیه در تحولات طالبان بارز و مشخص است.
نقش مدارس دینی در شکلگیری افراطگرایی طالبان
طلاب علوم دینی افغانستان، رابطه تاریخی دیرینهای با مدارس دیوبندی در شبهقاره هند داشتهاند. قبل از تجزیه هند و به وجود آمدن کشوری به نام پاکستان در سال ۱۹۴۷، اکثر طلاب اهل سنت افغانستان، مسیر خود را از هند به ایالت خیبر پشتونخواه پاکستان تغییر دادند. ایالتهای جنوبی و شرقی افغانستان عمدتاً با مدارس ایالت خیبر پشتونخواه پاکستان ارتباط برقرار کردند. این در حالی بود که ولایات جنوبغربی و غربی این کشور با مدارس ایالت بلوچستان ارتباط برقرار کردند. از این زمان به بعد، نفوذ فرهنگی مدارس پاکستان در افغانستان، کاملاً محسوس است. آثار علمای بزرگ دیوبندی از عربی به پشتو ترجمه میشد و در افغانستان به چاپ میرسید. عزیز الرحمان سیفی از مترجمان معروف آثار سلیمان ندوی و شبلی نعمانی، نقش مهم در این امر داشت و ترجمههای او در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ خورشیدی به وسیله «پشتو تولنه» در کابل انتشار یافت.
به طور کلی، سه نوع نظام آموزشی در شبهقاره حاکم است؛ مذهبی، دولتی و خصوصی. مدارس مذهبی، مشهورترین بخش ساختار آموزش و پرورش به شمار میرود و عمدتاً از دانشآموزانی تشکیل شده است که به فقیرترین اقشار جامعه وابستهاند. نظام آموزش دولتی به زبان اردو است و 60 درصد کودکان واجد شرایط تحصیل در چنین مدارسی تحصیل میکنند. اکثر دانشآموزان مدارس دولتی، به اقشار اجتماعی – اقتصادی متوسط و پایینتر از حد متوسط تعلق دارند. خانوادههای اقشار ثروتمند، نظام آموزشی و پرورش دولتی را به طور کلی کنار گذاشتهاند و فرزندان خود را به مدارس انگلیسیزبان خصوصی میفرستند که آموزش با کیفیت بالا ارایه میدهند. این نظام سه بُعدی آموزش، باعث شکلگیری تفاوتهای چشمگیری در نوع نگرش دانشآموزان این مدارس شده است؛ از جمله دانشآموزان مدارس دولتی اردو زبان، تا حدودی بیشتر با مخالفان مدارا میکنند و کمتر به افکار جهادی گرایش دارند؛ اما با این حال، نسبت به دانشآموزان مدارس خصوصی، بیشتر در مقابل این پدیده انعطاف دارند، چنانکه بسیاری از آنها به شکل اجتنابناپذیر، کسانی همچون اسامه بن لادن و صدام حسین را به دلیل رویکرد ضد غربیشان ستایش میکنند. دانشآموزان مدارس خصوصی، همتایان خود در مدارس دولتی را قبول ندارند و حاضر به تحمل روستاییان نیستند. در این میان، دانشآموزان مدارس مذهبی، نظر مثبتی در خصوص جهاد دارند. آنها دیدگاههای اسامه بن لادن را بیشتر میپذیرند و او را قهرمانی میپندارند که بر غرب فاسد تاخته است. همچنین آنها اغلب به افغانستان تحت حکومت طالبان، به دلیل سیاستهای ضد غربیشان، به عنوان کشور الگو نگاه میکردند.
از آن طرف، حاکم نبودن نظام آموزشی واحد و مناسب با شرایط زمان بر مدارس مذهبی و اداره سلیقهای آنها در کنار اختلافات فکری جریانهای گوناگون، این مدارس را به سوی افراطیگری درونی و مذهبی سوق داده است؛ زیرا هدف عمده مدیران، رییسان و طلاب مدارس مذهبی، ترویج و اشاعه چیزی است که از نظر آنان رفتار اصیل اسلامی خوانده میشود. به همین جهت، اغلب این مدارس، گسترش ایدئولوژی اسلامی را در عرصه داخلی از وظایف خود میدانند.
در طول سه دهه اخیر، بخش اعظم افراطیون تکفیری از فارغالتحصیلان مدارس مذهبی پاکستان یا مرتبط با آنها به وجود آمدهاند و برخی از آنان، مانند سپاه صحابه و لشکر جنگوی، با گرایشهای شدید فرقهگرایانه به فعالیتهای دهشتافگنانه، از جمله ترور اهل تشیع، روی آوردهاند.
خشونت طالبان بیشتر متأثر از آموزههای مذهبی است تا قومی. طالبانِ طرفدار اندیشههای دیوبندی جمعیت علمای اسلام، جوانانی هستند که در هنگام مهاجرت در مدرسههای مولانا فضلالرحمان آموزش دینی را فرا گرفته و علاوه بر مسائل دینی، به نحوی تربیت شدهاند که به رغم اینکه از مناطق شرقی و جنوبی افغانستان هستند، با جغرافیای افغانستان بیگانهاند و سر سپردهگی بیشتری به فتواهای علمای مدرسههای دینی دارند. بخش قابل توجهی از نیروی انسانی طالبان در مدارس جمعیت العلمای پاکستان تربیت شده بودند که خود از بدنه مکتب دیوبندی منشعب شده بود. «جمعیت العلمای اسلام» که در محیط سنتی - قبیلهای نواحی سرحد در شمالغربی پاکستان پایگاه دارد، به شدت از سنتهای «پشتونوالی» نواحی پشتوننشین سرحد و آموزههای وهابیت تأثیر پذیرفته است. تقریباً تمام رهبران طالبان یا خود به صورت مستقیم دانشآموخته مدارس جمعیت العلما بودند و یا به صورت غیرمستقیم از تعلیمات جمعیتالعلما تأثیر پذیرفته بودند. دستکم هشت وزیر کابینه طالبان و بیش از بیست والی، فرمانده نظامی، قاضی و مقامهای ارشد اداری این گروه در سال ۱۹۹۶، کسانی بودند که در «دارلعلوم حقانیه» مولانا سمیعالحق که از شعبات مکتب دیوبندیه است، تحصیل کرده بودند.