تجربه کنترل غیرمستقیم از طریق ایجاد مرزهای امپراتوری انگلیس (۱۸۸۴ – ۱۸۸۷)
نویسنده: فرانسسکا فولی
مترجم: سخی محمدی
منبع: ژورنال مطبعه دانشگاه ادنبورگ
چکیده
این مقاله، تحلیلی است بر جایگاه و نقش انگلیس در ترسیم و تعیین سرحدات شمالغربی افغانستان بین سالهای ۱۸۸۴ – ۱۸۸۷. تاریخنگاران افغانستان اکثراً کمیسیون سرحدات را بهعنوان یک موضوع کماهمیت و فرعی در روند اصلاحات داخلی و مدرنیزاسیون امیر عبدالرحمان خان، به باد فراموشی سپردهاند. این مقاله بهشکل ظریفی این رهیافتها را ارزیابی و نقش مرزبندی را بهعنوان ابزار ایجاد مستعمره (امپراتوری) در سطح اداره سیاسی محلی (بومی) مورد بازبینی قرار میدهد. این مقاله این موضوع را که چگونه تعیین سرحدات زمینهساز مداخله (نفوذ) انگلیس در امور افغانستان به هدف ایجاد مراحل اولیه شکلگیری حاکمیت استعمار در امتداد مرزهای افغانستان شد را به بحث میگیرد. کمیشنران (اعضای کمیسیون سرحدات) در صدد جلب همکاری میانجیگران محلی، ماموران افغانستان و اقلیتهای نژادی جهت دور زدن روابط رسمی با دربار کابل بودند. کمیسیون بنادر، عامل توسعه و تفوق اقتدار حکومت کابل بالای مناطق نیمهمختار سابق شد. در بلندمدت، این امر مبنای تعیین مرزهای بنادر شمالی در ترکستان، بدخشان و پامیر شد.
کلید واژهگان: افغانستان، آسیای جنوبی، آسیای میانه، امپراتوری انگلیس، هند بریتانوی، امپراتوری روسیه، بازی بزرگ، عبدالرحمان خان، کمیسیون بنادر افغانستان، میمنه، پنجده، امپراتوری غیررسمی، مرز، منطقه مرزی، قبایل، اقلیتهای نژادی.
بعد از جنگ دوم افغان ـ انگلیس در سال ۱۸۸۱، کمیسیون بنادر افغان (۱۸۸۴ – ۱۸۸۷) اولین مرحله در روند شکلگیری روابط افغان ـ انگلیس بود. کمیسیون با همتای روسی و اشتراک اتشهای که از طرف امیر کابل فرستاده شده بود، مرزهای شمالغربی افغانستان به سمت آسیای میانه و شمال میمنه را بین دریای هریرود و آمو ترسیم کرد. امیر عبدالرحمان خان، کسی که توسط حکومت هند بریتانوی در سال ۱۸۸۱ به این پست گماشته شده بود، هنوز در مراحل ابتدایی تحکیم کنترل خویش بود و به رغم تقلا، ساحه حکومتش فراتر از کابل و قندهار نرسید. در اوایل ۱۸۸۰، اوضاع سیاسی در ساحه زیر نظر کمیسیون بنادر بیثبات بود: ذوالفقار، پنجده، موری چاق و میمنه و منطقه شمال هرات ـ جایی که مرز ترسیم شده بود ـ تحت کنترل مستقیم حکومت کابل نبود. این ساحات، توسط روسا (میر)های محلی اداره میشد؛ کسانی که صرف وفاداری نمادین به امیر داشتند و معمولاً در مقابل افزایش اقتدار حکومت مقاومت میکردند. از این رو، زمانی که کمیسیون کارش را در اکتوبر ۱۸۸۴ آغاز کرد، تمام ساحه از نظر سیاسی متفرق و اکثراً خودمختار بود.
با توجه به پویایی محلی که در زمان حضور کمیسیون بنادر انگلو ـ روسیه در میمنه وجود داشت، این مقاله از پیوند قوی بین ساخت و ایجاد بنادر و دولتسازی افغان پرده برمیدارد. این دو پدیده در واقع پابهپای هم پیش رفتهاند. استدلال من این است که بین سالهای ۱۸۸۴ و ۱۸۸۷ ساخت بنادر ابزاری جهت مداخله بیشتر انگلیس در امور افغانستان بود؛ چیزی که به نوبه خود باعث تسریع روند توسعه اراضی و تحکیم نفوذ حکومت کابل شد. در میمنه، رابطه نزدیک بین کمیشنران بنادر، ماموران افغان و نخبهگان محلی برای معرفی ایده استعماری جامعه و حکومت افغان (متمرکز بر پدیدههای قبیله، نژاد و شجرهنامه) در شرایط افغانستان، که به نوبه خود در شکلدهی افق سیاسی و اجتماعی منطقه نقش بهسزایی داشت، مفید واقع شد.
کمیسیون بنادر افغانستان غالباً توسط مورخان افغانستان و روابط افغان ـ انگلیس که عمدتاً متمرکز بر مرز (جغرافیایی) افغان ـ هند معروف به مرز دیورند که در سال ۱۸۹۰ تعیین گردید، نادیده گرفته شد. یک سلسله کارها از طریق مباحث دیپلماتیک انگلیس ـ روسیه که منتج به تسلط این امپراتوریها در ساحات تحت نفوذ آسیای میانه شد، صورت گرفت. این مقاله بُعد استعماری (امپریالیستی) تقابل انگلیس ـ روسیه، چیزی که از آن بهعنوان «بازی بزرگ» یاد میشود را برجسته ساخته است، در حالی که مرزبندی هیچ جایی در اسناد تاریخی دولت افغانستان نداشته است. این کار به کمیسیون بنادر افغانستان بهعنوان یک پدیده ضمنی در روند اصلاحات و مدرنیزاسیون داخلی عبدالرحمان پرداخته است. آنها (دولتهای افغانستان و انگلیس) رابطه بین افغانستان و هند بریتانوی را بهعنوان پدیدهای مبتنی بر وابستهگی افغانستان به کمکهای مالی و تجهیزات نظامی هند و اعمال پالیسی «دولت سپر» جهت حمایت از هند در مقابل توسعه قلمرو روسیه، ارزیابی میکردند. در کل، ادبیات تاریخی از رابطه بین توسعه سیاسی افغانستان در اواخر قرن 19 و شبکه متراکم روابط که این منطقه را به شبهقاره از طریق ماموریت سیاسی، مهاجرت، تجارت، ارتباطات، زیارت و کارگزینی پیوند میداد، چشمپوشی کرده است.
این مقاله با اهتمام به رهیافتهای موجود، نقش تعیین مرزها بهعنوان ابزار امپراتورسازی (استعماری) در سطح سازمانهای سیاسی بومی را مورد مداقه و تجدید نظر قرار داده است. برای حکومت هند بریتانوی کمیسیون بنادر مصداق تلاش برای شکلگیری مرحله جنینی حاکمیت استعمار در افغاناستان بود. در واقع، زمانی که در اواسط ۱۸۸۰ روسیه بهوضوح در مناطق شمال افغانستان حضور داشت، تعیین مرزهای این کشور صرفاً بر مبنای انگیزه تضاد انگلیس و روس صورت نگرفت. در عین زمان، این مقاله نشان میدهد که کمیسیون بنادر افغانستان سهم بهسزایی در شکلدهی مجدد روابط افغان ـ انگلیس در سالهای ۱۸۸۰ مبتنی بر نظریههای پیچیدهتر وابستهگی افغان داشته و مشخص میسازد که تشبث انگلیس بهمراتب بالاتر و بیشتر از سطح روابط صرف رسمی با دربار افغانستان بوده است. راهبردهای طراحی شده توسط حکومت هند جهت ایجاد و تداوم نفوذش متنوعتر، با ابعاد وسیعتر و پیچیدهتر از چیزی بود که مورخان تا به حال فاش ساختهاند. بنادر دولتی افغانستان روی توسعه داخلی دولت و جامعه این کشور تأثیر بسیار دوامدارتر ـ از آنچه تصور میشود ـ داشته است.
این مقاله با تحلیل شکل روابط افغان ـ انگلیس در بحبوحه جنگ دوم افغان ـ انگلیس آغاز میشود. این مقاله نشان میدهد که چگونه ماهیت روابط تعریفناشده افغان ـ انگلیس در سال ۱۸۸۰ – ۸۱ زمینه را برای طرحریزی اشکال غیرمتعارف و دقیق نفوذ هند بریتانوی در امور داخلی افغانستان، در زمان مدیریت تأدیه شبهاستقلال افغانستان مساعد ساخت. متعاقباً این مقاله بر مرزبندی واقعی بنادر شمالغربی افغانستان و احتمال ساختوساز این بنادر در امتداد تلاش برای دستکاری (مهندسی) دولتسازی افغان در منطقه اشراف و تمرکز دارد، در حالی که در حل منازعات مرزی استفاده از مدل دولتداری غربی معمول است. این مقاله نتیجهگیری میکند که چگونه مقامهای رسمی (طراح) بنادر انگلیس، استراتژی پذیرش همزمان که دولتمردان افغان، رهبران قبایل و اقلیتهای نژادی را هدف قرار داده و زمینه را برای نفوذ درازمدت انگلیس در منطقه مهیا میساخت، طراحی کردهاند.
خط مشی هند بریتانوی در مقابل افغانستان: تجدید نظر روی وابستهگی افغانستان (ماورای وابستهگی بعد از جنگ دوم افغان ـ انگلیس)
برای حکومت هند بریتانوی، کمیسیون بنادر افغانستان مرحلهای مهم برای تدوین نفوذ مستحکم و رو به تزاید حکومت هند بریتانوی، روی سیاست و طرز حکومت افغانستان شد. این خط مشی بین سالهای ۱۸۷۶ – ۸۰ توسط وایسرای هند تعقیب شد. لارد لیتون، هدف متلاشی کردن افغانستان به سیاستهای کوچک و تابع قراردادن آن از طریق نظارت مستقیم به وسیله اتباع مسکون انگلیس و یا هم والیهای بومی را تعقیب میکرد. حکومت هند بریتانوی در اواسط ۱۸۸۰ خط مشیاش را به سمت دفاع از یک افغانستان قوی سوق داد؛ چیزی که میتوانست باعث حفظ مرزهای دو کشور در صورت وقوع جنگ شود. در آن زمان برای بسیاری از ناظران انگلیس، افغانستان باید دولتی مستقل آسیایی در کنترل انگلیس از طریق ایجاد ترس ممتد از روسیه و بهتدریج رشد احساس ملی و نهایتاً تعهد به موجودیت یک ملت، میبود. هرچند خط مشی حکومتی مستقل که بتواند مرزهایش را محکم حفظ کند، به معنای پرهیز از مداخله بالای بخش هند بریتانوی نبود. «انتقال قدرت» که در حکم تصویبی از جانب انگلیس به حکومت امیر در کابل و قندهار بعد از ختم تسلط انگلیس در سالهای ۱۸۸۰ -۸۱ بود، از جانب حکومت هند بریتانوی بهعنوان «امتیاز انحصاری» برای حاکم محلی، قلمداد میشد. بعد از جنگ دوم افغان ـ انگلیس، راهبرد انگلیس دیگر تأکید بر وابسته ساختن رسمی کابل و قندهار نه، بلکه زمینهسازی برای حضور پیرامونی ساحات شاهی کابل از طرق استفاده از ابزار غیررسمی بود.
انتقال کابل به سمت امیر تازهتقرر، عبدالرحمان خان، توسط سر لیپل گریفن، افسر سیاسی که موظف به خروج انگلیس از شهر شده بود، در سال ۱۸۸۰ مورد بحث قرار گرفت. این شرایط بین دو جانب، هند بریتانوی را موظف به دفاع از ساحات زیر قلمرو حکومت کابل در مقابل تجاوز بیرونی میساخت، در حالی که کنترل کامل انگلیس بالای سیاست خارجی افغانستان به حالت خود باقی میماند. این فهم غیررسمی به اشکال مختلف در امتداد سالها برمبنای روابط هند بریتانوی با امیر مصداق پیدا کرد. به گفته حسن کاکر، اعتبار تفویض شده برای عبدالرحمان خان به وسیله یک نامه به وی فرستاده شد، نه اسناد رسمی که اعتبار یک قرارداد الزامآور را داشته باشد. این شرایط نامعین، معنای عمیق از محتوای روابط مبهم افغان ـ انگلیس را مبهم باقی گذاشته و زمینه را برای رقابت و مجادله ممتد و مجدد طرفین مساعد کرد. خصوصاً اصول سیاست خارجی افغانستان بهنحوی تعریف شده بود که زمینه را برای مداخله رو به تزاید هند در امور داخلی افغانستان مساعد میساخت. در زمان مرزبندی مرزهای شمال کشور، تمام امور اداری مرتبط به تعیین مرزها، تحت نظر و امر کمیشنران (انگلیس) ترتیب میشد و در امتداد مسایل مرتبط به امور خارجه صورت میگرفت.
حکومت هند از ماهیت مبهم روابط افغان ـ انگلیس بهعنوان اهرم فشار بر امیر جهت پذیرش انواع ابزار مداخله از قبیل: پذیرش اجنتهای انگلیس در داخل مرز جدیداً تعیین شده، خط تیلگراف و خط آهن از چمن به قندهار، استفاده کرد. حکومت هند (بریتانوی) در امر ابقا و حمایت از حکومت امیر و مشخصاً حمایت انگلیس از کسی که او را شاهزاده کابل مینامیدند (از خطر داخلی و خارجی)، با قاطعیت عمل میکرد. بین سالهای ۱۸۸۰ و ۱۹۰۰ حکومت هند بریتانوی برای حکومت امیر عبدالرحمان پول و تجهیزات نظامی تهیه کرد تا حاکمیت وی را تقویت کند و ساحه نفوذش را بالای مناطق جدید وسعت ببخشد. در عین حال، هند بریتانوی صدها تن از «افغانهای در تبعید» اکثراً مخالفان سیاسی امیر را پذیرفته و آنها را تحت پوشش خویش قرار داد و برایشان خانه، مدد معاش و در بعضی موارد دفتر و دیوان مهیا کرد.
مورخان در این دوره به اشکال مختلف افغانستان را بهعنوان «دولت سپر»، دولت تحت حمایه، حکومت دستنشانده، یا بخشی از قلمرو نفوذ انگلیس، تعریف کردهاند. این ادبیات افغانستان را بهعنوان منطقه حایل بین انگلیس و امپراتوری روسیه قلمداد کرده و اعانه دولت هند (بریتانوی) در قالب پول و تجهیزات نظامی که برای امیر از سال ۱۸۸۳ پرداخت میشد را بهعنوان مهمترین مولفه روابط نابرابر آنها قلمداد میکند. کارهای دیگر نیز جهت تجدید نظر روی ماهیت تعامل بین افغان ـ انگلیس در این دوره روی دست گرفته شد. بنیامین هاپکن به این نظر است که در اواخر قرن 19 افغانستان بهعنوان «دولت شبهاستعماری» یا به عبارت دیگر «دولتی که به وسیله استعمار ساخته ولی توسط آن اشغال نشد»، عرض وجود کرد. زمانی که توقع میرفت افغانستان با سیستم امپراتوریهای اروپا خود را عیار سازد، دسترسی محدود هند بریتانوی به منطقه، افغانستان را محدود و منزوی ساخت.
به عین شکل شاهمحمد حنیف نیز به این نظر است که افغانستان دارای ساختار استعماری است. او به این باور است که افغانستان بهعنوان یک «مستعمره مالی» بهشکل فزایندهای مدغم با و وابسته به سرمایه و بازار استعمار بود. او مشخص میسازد که چگونه سرازیر شدن پول هند (بریتانوی) به افغانستان دروازهها را به روی نفوذ انگلیس و وابستهگی افغانستان باز کرد. این نویسندهگان بهشکل واضح مشخص میسازند که در اواخر قرن 19 روابط افغان ـ انگلیس شکل چندبعدی را به خود گرفت، از این رو این موضوع بحث در مورد رابطه نامتقارن افغانستان با هند بریتانوی را پیچیده ساخت.
نحوه نفوذ و مداخلهای که ماموران کمیسیون بنادر افغانستان در طول حدوداً چهار سال حضورشان در افغانستان طراحی کردند، تعریف جایگاه ساده و مستقیم افغانستان در مقابل هند بریتانوی را زیر سوال میبرد. در اواسط دهه ۱۸۸۰ حکومت هند بریتانوی، افغانستان را بهعنوان منطقهای مجزا بین امپراتوریهای روسیه و انگلیس نمیدانست. اکثر شخصیتهای مطرح انگلیس، مانند ناتنل کرزن، هنری مورتمر دیورند و الفرید لیال مرزهای شمالغربی افغانستان را بهشکل طبیعی بهعنوان مرزهای امپرتوری یا مرزهای بیرونی انگلیس قلمداد میکردند. جورج نیپر، افسر نظامی و برادر روبرت نیپر مگدله، به این نظر بود که مرزهای افغانستان نهتنها باید در مقابل حضور روس تقویت شود، بلکه چشمانداز پیشرفت روسیه در شمالغرب میتواند توجیه مداخله بیشتر را بکند. مطابق به این منطق، افغانستان در حکم پاسگاه مرزی امپراتوری انگلیس بوده است، از این رو تابع شکلی از کنترل و نفوذ که فراتر از شمولیت آن در امپراتوری غیررسمی هند بریتانوی است، خواهد بود.
ترسیم مرزهای شمالغربی، درک دولت استعماری از توسعه اقتدارش فراتر از محدوده اداره مستقیم در شبهقاره را محقق ساخت. حاکمیت افغانستان در محدوده سیاست انگلیس محدود و قابل تقسیم دیده میشد. در میمنه، این حاکمیت محدود با روند مشروط (امپراتوری)سازی همراه شد. در عین زمان، حاکمیت استعمار مفهوم قانون و سیاست فراسرزمینی برای مواضع انگلیس در افغانستان، موقف افغانها در هند بریتانوی، امکانات مداخله مستقیم نظامی بیشتر و انحصار مناطق بیشتر در منطقه، نقش هند بریتانوی در جانشینسازی امیرنشین و قانونی بودن انحصار سرزمین توسط عبدالرحمان را زیر سوال میبرد. در حالی که بعد از ۱۸۸۱ حکومت هند بازهم برای ایجاد یک محل مسکونی در کابل توفیق نداشت (یک نمایندهگی بومی در سال ۱۸۸۲ در حکم نویسنده خبر برای حکومت هند در کابل ایفای وظیفه میکرد) مدل دولت شاهی هند بهعنوان یک الگوی تأثیرگذار در روابط افغانستان ـ هند نقش ایفا میکرد. از طریق ترسیم بنادر، حکومت هند بریتانوی متواتر در صدد تحمیل روابطش با افغانستان بهعنوان شکل ثابت منطقه استعمار شده بود. در اواسط دهه ۱۸۸۰، افغانستان شکل نیمهمستعمره ناقص را به خود اختیار کرد، در حالی که حکومت هند بریتانوی عمداً در صدد طراحی شکل دیگری از کنترل بالای سیاست پیرامونی که عمداً روابط رسمی با دربار کابل را دور بزند، بود.