دو زن وارد اتاق مشاوره شدند. اولي كمي جوانتر بود و جرأتمندتر معلوم ميشد. او بود كه زن همراهش را هدايت ميكرد كه بيايد و بنشيند. بعد فهميدم كه خواهر اند. زني كه جلوتر بود و صحبت را شروع كرد خواهر خردتر بود. زن دوم در ابتدا هيچ حرفي نميزد. بعد از احوالپرسيهاي معمول و آرامشدنشان، خواهر جوانتر شروع كرد به صحبت.
- اي همشيره ما، از اولادش ميترسد. نميتواند بچهاش را بغل كند، ميترسد.
- چرا؟
- ميگويد بچهاش جن دارد. با جنها گپ ميزند.
رو كردم به خواهرش كه تا آن موقع هيچ كلامي نگفته بود. اصرار داشتم به نحوي او را به حرف بگيرم. با سوالهاي خيلي ساده شروع كردم. بچهات چند ساله است؟
- 4 ساله.
- طفل ديگري هم داري؟
- نه طفل اولم است، همين يك طفل را دارم
- نامش چيست؟
- عقيل
- چي ديدي كه ميگويي با جنها گپ ميزند؟
- در خانه يك گوشه ميشينه با يك نفر ديگه گپ ميزنه. هيچ كس ديگه پيشش نيست. معلوم نيست با كي گپ ميزنه. البت با جنها گپ ميزنه. مه ميترسم طرفش برم.
- ديگه چكار ميكنه؟
- براي همو جناش نان ميبره، آب ميبره.
- از گپهايش ميفهمي با كسي كه گپ ميزنه چطور كسي است؟ ميشنوي چي ميگه؟
- آ با يك طفل گپ ميزنه. من ديگه ترسيدم طرفش رفته نميتوانم. ميترسم مرا هم بگيرد. هم ترس دارم هم اولادم است نميتوانم تنهايش بگذارم. گير ماندم چه كنم. پيش ملا بردم دعا داد گفت گم ميشه، هيچ نشد، باز با او گپ ميزنه.
خواهر زن وارد گفتوگويمان شد. گفت كه او هم شاهد صحبتهاي عقيل با يك فرد ديگر كه وجود خارجي ندارد و ديده نميشود، بوده. ميگويد از گپهايش معلوم است كه با كسي كه گپ ميزند، مثل خودش طفل است و گپهاي طفلانه ميزند. ولي ما صدايي نميشنويم و كسي را هم نميبينيم.
حدس زدم موضوع چيست. ولي براي احتياط بيشتر از آنها خواستم كه از عقيل در همين حال گپ زدن فيلم بگيرند و بياورند. رفتارهاي ديگر عقيل را هم بررسي كردم. خبري از خشونت، رفتارهاي نامعتارف ديگر، انزواطلبي در زماني كه با ساير كودكان مواجه ميشود نبود. به گفتهي مادرش وقتي كه در جمع ديگر كودكان قرار ميگرفت خيلي خوب و فعال با آنها همبازي ميشد.
جلسه بعد آنها فيلمي كه با فاصله و كمي مبهم از عقيل گرفته بودند را آوردند و نشان دادند. به حدس و تشخيص خود مطمئنتر شدم. قسمت سخت موضوع اين بود كه چطور موضوع را براي مادر عقيل كه از سطح بينش و سواد بالايي برخوردار نبود، توضيح بدهم. بايد سعي خودم را ميكردم.
- كودكاني كه هوششان بالاتر از متوسط باشد و هوش و ذهن فعالي داشته باشند، ميتوانند با ذهن خود يك كودك ديگر را درست كنند. عقيل هم چون كودك باهوشي است، در همين سن ميتواند يك كودك ديگري را با ذهن خود درست كند. حالا چرا ذهن عقيل اين كار را ميكند؟ براي اين كه عقيل نياز به همبازي و ارتباط با همسالان خودش دارد. حالا براي رفع اين نياز به همبازي، يك فرد يا موجود خيالي را براي همنشيني خود درست ميكند. اين از خلاقيت و قوت ذهن و هوشش است. عقيل با اين همنشين خيالي كه درست كرده، تنهايي و نياز خود به ارتباط با يك همسن و همبازي را رفع ميكند. به اين حالت همنشين خيالي ميگوييم. اين حالت تقريباً از سه تا پنج سالهگي در برخي كودكان شروع ميشود و حدوداً تا سن هفت الي حداكثر 10 سالهگي رفع ميشود. هيچ ربطي به جن يا هيچ چيز ديگري ندارد. مشكل و خطر خاصي هم ندارد. بلكه خيلي هم به عقيل كمك ميكند تا نيازهاي خود را رفع كند.
حالا ما هيچ كاري نبايد كنيم؟ اگر همين حالت ماند و نرفت چي؟
شما سه نكته را بهتر است رعايت كنيد.
اول اين كه از آن همنشين خيالي براي تربيت عقيل استفاده كنيد. بگوييد عقيل ببين دوستت وسايل بازي خود را جمع ميكند، تو هم از خود را جمع كن. سعي كردم با مثالهاي بيشتر مادر عقيل را كمك كنم تا از اين ويژهگي پسرش استفاده كند.
دوم اين كه شرايطي فراهم كنيد كه عقيل بيشتر در بين كودكان ديگر باشد و سوم اين كه سعي كنيد ارتباط خودتان را با عقيل بيشتر كنيد و خودتان كمكم جاي همنشين خيالياش را بگيريد. به تدريج اين همنشين خيالي رفع ميشود. جاي نگراني و تشويش خاصي نيست.