ارتش پاکستان و رهبران آن به مرور زمان تلاشهای متعددی را برای اسلامیسازی نیروهای خود انجام دادند. پس از کودتای سال 1977 میلادی، جنرال ضیا دست به کار اسلامیسازی پاکستان بهطور عام و ارتش بهطور خاص زد.
ضیا پس از رسیدن به مقام ریاست ستاد ارتش در مارچ 1976، خیلی زود شعار جناح «ایمان، اتحاد و انضباط» را به «ایمان، تقوا و جهاد فی السبیل الله» تغییر داد.
تعلیمات نظامی نیروی مسلح پاکستان همواره روی اصول، آموزهها و تاریخ اسلام و همچنان کارنامه قهرمانان نظامی مسلمان تاکید داشته است. به نظر میآید که این مفاهیم به مرور زمان متحول شدند. چنین تغییراتی را در دیدگاههای جنرال ایوب، ضیا و مشرف میتوان مشاهده کرد.
زمانی که جنرال ضیا رییس ستاد ارتش شد، زبان ارتش و نقش دین را در آن تغییر داد. او خاصتاً با گروه جماعت اسلامی همدلی داشت و با استفاده از اقتدار خود، به این حزب اجازه نشر افکارش در میان نیروها و سایر بخشهای نظامی را میداد. وابستهگی ضیا، به سایر گروههای اسلامگرا، مانند جماعت تبلیغی نیز اجازه حضور بیشتر در میان نیروهای ارتش را داد (جماعت تبلیغی، یک گروه احیاگر و دعوتگر مذهبی معتقد به دوری جستن از فعالیتهای سیاسی است.) چنین آزادی عمل، خط سرخ برای فرماندهان عمومی قبلی ارتش بود. ضیا نخستین رییس دولت در پاکستان بود که در مجلس سالانه جماعت تبلیغی در راولپندی (در ایالت پنجاب، نزدیک لاهور) اشتراک کرد. با این کار، تلاش کرد تقوای اسلامی خود را به رخ دیگران بکشد. بوتو که از گرایشهای ضیا به جماعت اسلامی بیم داشت، او را به کابینه فراخواند تا در مورد فعالیتهایش توضیح دهد.
بوتو، پس از حذف از قدرت، در جریان محاکمهاش در دادگاه عالی پاکستان، گفت: «من کسی را به ریاست ستاد ارتش منصوب کردم که عضو جماعت اسلامی بود و به همین دلیل اکنون من در برابر شما قرار دارم.»
در زمان حاکمیت ضیا، آموزشهای اسلامی بخشی از نصاب تعلیمی «کالج فرماندهی و تعلیمی پاکستان» شد. کوهن (1984) در تحقیق خود نگاهی ویژه به درسگفتارهای دگروال عبدالقیوم در جریان سالهای 1970 میلادی کرده است. این درسگفتارها بعداً در قالب کتابی با مقدمه شخص ضیا انتشار یافت. قیوم، افسران ارتش را به تکریم ملا و مولوی تشویق میکرد. به نظر او، این چهرههای «روحانی» ـ به رغم درجات مختلف علمی ـ میتوانند «ایمان، مسلک و تحصیل غربی» یک افسر را باهم پیوند زنند. قیوم شاگردانش را نیز ترغیب میکرد که قرآن را مبنای تعلیمات خود بسازند.
به نظر کوهن، انحراف ارتش پاکستان از شیوه مرسوم تعلیمات نظامی دوران هند بریتانیایی، احتمالاً به خاطر هماهنگی بیشتر میان نظامیگری و اصول اسلامی بود. او شعارهای متمایز جنگی اسلامی را در غندها مثال میآورد. مثلاً، شعار قوای سرحدی پاکستان: «من در محضر خداوند رحمان حاضرم». لوحههای نظامی به افسران و سربازان تازهنفس خاطرنشان میساخت که «مرگ و زندهگی دو روی یک سکهاند. زمانی که تجربه زندهگی به پایان میرسد، زندهگی ابدی که ما به آن میگوییم، آغاز میشود.» در لوحههای دیگر اعلام شده بود که «جنگ در راه خدا، نبرد در راه حقیقت، عالیترین مرحله پرستش است و خدمت در قوای مسلح معادل یک عمر عبادت است.»
جنرال ضیا تدابیر مختلفی را در جریان ماموریت خود روی دست گرفت که تاثیرات غیرقابل محاسبهای بالای نقش اسلام در ارتش پاکستان گذاشت. نخست، او دست به بسیج گروههای اسلامگرای محافظهکار زد تا حاکمیت پر از چالش خود را توجیه کند و مشروع سازد. در عین حال، تلاش کرد محافظهکاری دینی را نیز در ارتش رایج سازد. حکومت ضیا حمایت عمومی را از طریق اشاعه یک ایدیولوژی که اسلام و سرنوشت کشور را با رژیم نظامی در کشور پیوند میزد، به دست آورد. طرح ضیا بر صورتبندی اولیه ایدیولوژی پاکستان که در آن بر رابطه ذاتی میان اسلام و ملت تاکید میشد، استوار بود. از این رو، استدلال میکرد که حفظ نظم و قدرت مسلط سیاسی تحت رهبری نظامیان، برای «حفظ اسلام و پاکستان ضرور بود. از این رو، در جریان حاکمیت ضیا «اسلام، پاکستان و رژیم نظامی» بهشکل ناپیدایی سهگانه جداناپذیر بودند.»
تحت حاکمیت ضیا، تغییرات زیرکانهای در شیوههای جلب و جذب در ارتش اتفاق افتاد. افسران روزتاروز از میان لایههای متوسط و پایین اجتماعی و اقتصادی و همچنان مناطق شهری و شهرکهای کوچک که در آنجا در مقایسه با مناطق روستایی پاکستان اسلام محافظهکار ایدیولوژیک بیشتر غلبه داشت، جذب میشدند. از این رو، ارزشهایی را که ضیا طرفدار رواجش در ارتش بود، برای سربازان جدید پاکستانی چندان بیگانه نبود.
ضیا همچنان موقعیت مولویها را ارتقا بخشید. باید آنها نظامیان را در میدانهای نبرد همراهی میکردند. قبل از ضیا، مولویها چه در ارتش و چه در بیرون، مایه شوخی بودند. مولوی در واقع کسی بود که دروس مذهبی خود را در شش سال یا بیشتر در مدرسه دینی تکمیل کرده باشد؛ اما در واقعیت امر، تعداد اندکی از کسانی که خود را مولوی و ملا میگفتند، دورههای سخت درس مذهبی را به اتمام رسانده بودند. بسیاری، چند سال معدود درس مذهبی خوانده بودند و برخی هم بهسختی سواد خواندن داشتند. بهطور سنتی، مولویها و ملاها معاش رسمی دریافت نمیکردند، ولی در عوض زندهگی خود را با کمکهای نقدی و غیرنقدی مردم یک محل پیش میبردند. مولویهایی که صاحب دانش واقعی و موقعیت اجتماعی نیستند، مردم به آنها به چشم شارلاتانهایی میبینند که مستحق استهزا و نه احترام هستند. شایعات در مورد بچهبازی مولویها باعث شده است که مردم داستانهای خندهداری در مورد آنها بسازند.
در زمان ضیا، نمایش تقوا و تعهد اسلامی در ارتقای افسران تاثیر داشت؛ چون از نظر او، ایمان «بخش مهمی از زندهگی خصوصی افسران ارتش همواره زیر ذرهبین بود، اما در زمان ضیا تقوا و عبادات یک افسر بخشی از ارزیابی رسمی و ترفیع او به حساب میآمد. این وضعیت افسران را تشویق کرد که ریش گذاشته و از نوشیدن مشروبات الکولی که قبل از ممنوعیت آن توسط بوتو بخشی از عادت افسران بود، دوری بجویند.»
علاوه بر آن، تعداد روزافزونی از افسران و پرسنل نظامی که برای ماموریتهای موقت نظامی به کشورهای خلیج فارس اعزام میشدند، تحت تاثیر آموزههای سختگیرانه مذهبی (اغلب وهابی) در کشورهای مذکور قرار میگرفتند.
در حد بسیار کمی در مورد همکاریهای نظامی پاکستان با دولتهای خلیج فارس در این دوره نوشته شده است. در سال 1967 میلادی، پاکستان و عربستان سعودی پیمانی رسمی را امضا کردند که به موجب آن پاکستان نقش رسمی در دفاع از سلطنت سعودی پیدا کرد. خلبانهای پاکستانی جنگندههای سعودی را در طول سالهای 1970 میلادی به پرواز درمیآوردند. در همین دوره، نزدیک به 15 هزار عسکر پاکستانی در آن کشور حضور داشتند. البته روایت خالد یک مقدار با روایت دگرجنرال فیض چشتی که نقش کلیدی را در کودتای 1977 ضیا بهعنوان فرمانده قولاردوی دهم راولپندی داشت، متفاوت است. بنا بر گفته چشتی، جنرال ضیا نخست اعلام داشت که به موجب همکاری رسمی با عربستان سعودی، او نیروهای پاکستانی را در سال 1979 میلادی به آن کشور خواهد فرستاد. ضیا با حرارت میگفت که سعودیها در بدل آن پاداش خوبی میدهند. چشتی مدعی است که او به این تصمیم ضیا شدیداً اعتراض کرده و گفته بود: «ما سپاهی اجیر نیستیم… اگر این نیروها به عربستان فرستاده شوند، ارتش پاکستان در بلندمدت نابود خواهد شد.» چشتی باور داشت که ایفای وظیفه در عربستان «کاملاً برای ارتش پاکستان مضر است. منافع و امتیازات مالی خدمت در این کشور، موجب حسادت در میان نیروها شده، علاقه به دوام خدمت عسکری پس از ختم وظیفه در عربستان سعودی افزایش پیدا کرده و تنشهای شیعه و سنی را (در ارتش) بیشتر میسازد.»
تلاشهای متنوع ارتش پاکستان برای گسترش اسلامگرایی در میان قوای مسلح، نتیجهبخش بوده است. استیفن کوهن (1984) که تحقیقات میدانیاش را در اواخر 1970 و اوایل 1980 میلادی انجام داده، به نقل از یک صاحبمنصب ارشد اردو میآورد: «عباراتی چون «ایدیولوژی پاکستان» و «شکوه اسلام» که معمولاً جزو دایره واژهگان مسلکی فرد نظامی نیست، تبدیل به عبارات رایج شده است… رؤسای بخشهای نظامی بیشتر شبیه مجتهدان حرف میزنند تا نظامیان.»
تاثیرات فزاینده سیاستهای جنرال ضیاالحق «افزایش اسلامگرایی سفتوسخت در میان قوای مسلح پاکستان بوده است. برای این گروه کوچک از نظامیان، ایدیولوژی به افراطگرایی انجامیده و بر تخصصگرایی در نزدشان غلبه یافته است. اگر با دیدگاههای آنها مقابله نشود، بنیاد یک قوای مسلح منسجم، بهلحاظ مسلکی توانا و بهلحاظ تکنولوژیک بالادست را در پاکستان تخریب میکند.»
به احتمال زیاد، تغییر رسوم و تفکر نظامی در دوران ضیا باید در استخدام افسران قولاردو و سربازان ارتش پاکستان تاثیر خود را برجای گذاشته باشد. افرادی که دیدگاه ضیا را رد کرده و یا نمیخواستند تظاهر به پذیرش آن کنند، شاید از همان آغاز به اردوی پاکستان راه یافته نمیتوانستند. از این رو، گسترش اسلامگرایی از بالا به پایین توسط رهبری ارتش و همچنان از طریق فشارهای استخدام که شاید برخی به خاطر ویژهگیها و دیدگاههای خود از پیوستن به قولاردوی افسران منصرف شدند، انجام یافته باشد. بینیاز به گفتن است که اکنون دادههایی برای بررسی احتمالات فوق در اختیار نیست.
بنابراین، با پایان قرن بیستویکم، نظامیان پاکستانی با چالشهای عمده هزاره روبهرو خواهند شد.
نخست، با توجه به قرار گرفتن نسل جدیدی از افسران در مناصب فرماندهی که در دوران ضیا وارد ارتش شدهاند، باید از وضعیت مسلکمحوری و انسجام در قوای مسلح اطمینان حاصل شود. دوم، با تداوم تاختوتاز گروههای مسلمان و اسلامگرا در این کشور، باید توازن ظریف میان اعتقاد به اسلام و انضباط حرفهای تامین شود. تردیدی نیست که بهرهگیری فعالانه پاکستان از گروههای اسلامگرا بهعنوان ابزار سیاست خارجی، به برخی از افراد در ارتش که پشت کردن به جهاد را دشوار میدانند، مایه تسلی خاطر است.