سیکها و هندوها بعد از سالها دستهوپنجه نرم کردن با خون و خشونت، افغانستان را بهگونه دستجمعی ترک میکنند. این لحظهها هم برای سیکها و هندوها حساس و غمانگیز است که وطنشان را ترک میکنند و هم برای افغانستان غمانگیز است که گلی از باغهای سوخته و متنوعش را از دست میدهد. هندوها و سیکها از قدیمیترین ساکنان این سرزمین منازعهخیز و دچار آفت هستند که اکنون به دست گرگها افتاده است؛ گرگهایی که شمشیرهای آخته دارند و با تفکر تکثرستیر هر جنبنده غیرخودی را سزاوار نابودی و تحقیر و مرگ میپندارند.
تا پیش از شروع جنگ و جهاد وضعیت اجتماعی سیکها و هندوها که بهگونه پراگنده در شهرهای قندهار، کابل، جلالآباد، کندز و غزنی زندهگی میکردند، نبستاً خوب بود. آنها عموماً به تجارت، سوادگری و داروفروشی مشغول بودند و رفاه اجتماعی و اقتصادی خوبتر نسبت به دیگران داشتند. آمارها نشان میدهد که تا پیش از سال 1992 بیش از 220 هزار شهروند سیک و هندو در افغانستان ساکن بودند، اما به پیمانهای که تبعیض و ناروایی در اکنون وجود دارد و خشونت مذهبی گلوی انسان سیک را میدرد و خانههای هندو را ویران میکند، در گذشته وجود نداشته است. به تعبیر دیگر قبلاً مدارا و تماس، بر ستیز و تقابل میچربیده و تضاد و تبعیض به اوجش نرسیده بوده است.
حالا بعد از صدها سال زیست و مبارزه و تلاش سیکها و هندوهای افغانستان به نسبت وجود اهریمن تروریسم دینی و خشونت عریان اسلام سیاسی که دوام مستی خود را بر خون انسان نهاده و ضحاکگونه مسلمان و هندو را سر میزند، این اقلیت شریف که در شرافت و پاکی اکثریت نیز هستند، مجبور میشوند افغانستان را ترک جمعی کنند. در این لحظههای حساس و غمانگیز تاریخ که گلی از باغهای سوخته و پرتنوع این سرزمین زخمی و پرآشوب کم میشود، پرسش اساسی این ست که این خروج چه معنایی دارد؟ پیامدهای آن چیست؟ آیا لکه ننگ آن همواره بر جبینهای ما نخواهد ماند؟
یکدستسازی هویتی
افغانستان ساختار موزاییکی و پرتنوع دارد. هویتهای مختلف در آن زندهگی میکنند و موقعیت جیوپولیتک و کوهستانیاش بر این چندگانهگی و تضاد هویتی افزوده است. اما سیاستهای حاکم همیشه در پی یکدستسازی هویتی آستین بر زدهاند. بهگونه مشخص از اوایل قرن بیستم به بعد سیاست هویتزدایی از دیگران و یکدستسازی یکی از اهداف عمده دولتهای حاکم بوده است. خروج دستهجمعی سیکها و هندوها، برآیند سالها کار برای تنوعزدایی است. این یک امر معمول نیست، یک فاجعه به تمام معنا است که قومی با شرافت و پیشنه تاریخی و هویت صدهاسالهای چون سیکها و هندوها، مجبور به ترک وطنشان شوند.
بنابراین، خروج سیکها نمونهای از جریان همانندسازی هویتی در افغانستان است و این روند را شتاب میبخشد. همانندسازی فرایندی است که در آن خط تمایزات یک جامعه کاهش داده میشود؛ این بیشتر زمانی رخ میدهد که اعضای دو یا چند جامعه، گروه نژادی یا گروه اجتماعی کوچک با همدیگر همسان شوند. بنابراین، همسانسازی را میتوان بهسان غرض یا آیدهآلی منسجمساز برشمرد که جوامع چندقومیتی به سوی آن حرکت میکنند. سیاست دولت و ایدیولوژیها براساس آن شکل میگیرد. هدف سیاستهای همانندسازی به گفته بارت و نویل، عبارت از ترکیب زیستشناختی، فرهنگی، اجتماعی و روانی گروههای متمایز و منفرد به منظور ایجاد یک جامعه بدون تفاوت قومی و هویتی است.
این الگو تفاوتها و رنگها را نمیپذیرد و در صدد این آستین بالا میزند که یک جامعه یکدست، بدون تمایزات فرهنگی و قومی ایجاد شود. جامعهای که در آن تکثر و تنوع وجود ندارد و یا اگر داشته نیز این تکثر و تنوع از میان برداشته شده است. خروج کامل یهودیها از هرات و کابل، ترک دستهجمعی سیکها و هندوها و ضدیت با فرهنگ و مذهب و زبان اقوام دیگر، نشانههایی از یکدستسازی و ستیز سیاسیـفرهنگی است که تاوان و برآیند آن بسیار سنگین خواهد بود. حضور طالبان در مسند قدرت با تفکر دیگرستیز و تنوعزدا بیپیشنه است و این گروه تنوع را برنتافته و باریکیهای جامعه موزاییکی و پلورال افغانستان را درک نمیکند. برای همین فضا برای زیست و نفس کشیدن هر روز تنگتر میشود.
تبعیض و جامعه بیمار
سیکها و هندوها سالها در برابر تبعیض و تجاوز و دیگربودهگی استقامت و پایمردی نشان دادند تا شاید مدارا حاکم شود و آنها بهعنوان شهروندان این سرزمین به زندهگی معمولی خود ادامه بدهند؛ اما واقعیت آین است که بیماری تبعیض و دگماندیشی فضا را چنان تار کرده است که زیستن در چنین جامعهای از لجن و دینخویی و خشونت، ناممکن است. خروج سیکها و هندوها نشان میدهد که چقدر این جامعه در تبعیض و تعصب غرق است، چقدر هوای این جغرافیا آلوده با بیماری و دیگرستیزی است، چقدر مغزها متعفن و راکد است که کوچکترین تنوع را برنمیتابند و عرصه را چنان تنگ میکنند که دیگری مجبور به ترک خانه و وطن خود شود.
نیچه باور داشت که در یک جامعه بیمار، سالمها نیز بیمار میشوند. افغانستان با بیماری دیگرستیزی و تبعیض و جهل گرفتار است و در طی سالها خشونت و جنگ به قدری نشو و نمو و سرایت کرده است که انگار همه به آن مصاب شدهاند. از بلندگوی مساجد شروع تا خانه و دانشگاه و فضای عمومی همه در شیوع نفرت و تعصب نقش داشته و دارند. سیکها و هندوها بهعنوان یک اقلیت شریف و مفید همواره در معرض این خشونت و تبعیض قرار داشتهاند که سرانجام به خروج دستهجمعی آنها منجر شد و صحنه غمانگیزی از تاریخ را به نمایش گذاشت. این نشانگر جامعه نفرتزده و تبعیضآلودی است که جز دریدن، بریدن و خون در آن چیزی وجود ندارد.
ما شرمنده تاریخ هستیم
لکه ننگ و شرمندهگی خروج دستهجمعی سیکها به همه باشندههای این سرزمین آشفته برمیگردد. به ملاهایی برمیگردد که سالها علیه آنها نفرت و تبعیض تولید کردند و دستپروردهگانشان در هوای رسیدن به شراب و شهوتِ بهشت، خون سیکها و هندوها را ریختند. به سیاستبازانی برمیگردد که هیچ کار درخور و نتیجهبخشی برای بهبود شرایط زندهگی و تامین امنیت سیکها و هندوها انجام ندادند. به جهادگرانی برمیگردد که خانهها و داراییهای سیکها را به زور غصب کرده و تخم نفرت و انزجار بیشتر را کاشتند. همچنان به روشنفکران و نخبهگان جامعه برمیگردد که نتوانستند همدلی و تماس و تعلق بیشتر به انسان شرافتپیشه هندو و سیک داشته باشند تا ما امروز فاجعه خروج دستهجمعی یک اقلیت خوب را به تماشا نمینشستیم.
عرق شرم این رویداد غمانگیز همواره بر پیشانی مسلمانان افغانستان و گروه حاکم خواهد ماند. چنین رویدادهایی در جهان مدرن نادر است که شرایط به قدری برای یک اقلیت دینی تنگ شود تا آنها مجبور به ترک وطن، زندهگی و خاکشان شوند. مزید بر این، خروج سیکها مسلمانهراسی در سطح جهان را افزایش خواهد داد. هندو و سیکها میروند، اما ما در برابر تاریخ، وجدان، انسانیت و جهان مدرن شرمنده و سرافگنده خواهیم بود که چگونه هوا را برای اقلیتی چون هندوها و سیکها آلوده کردیم تا آنها نتوانند نفس بکشند. همه در این فاجعه کموبیش دست داریم. این فاجعه به تمام معنا از ما ناشی میشود و برایش شرمندهایم. آیا در جامعه آفتزده ما شرم وجود دارد؟