شاید در افغانستان، کمتر عاشقی باشد که دلش با شنیدن «ای ماهِ شبِ تار کجا میروی؟» اندوهگین و ابری و با شنیدن «ای شوخ سر زلف تو ره تاب کی داده؟» شاد و آفتابی نشده باشد. موسیقی نیز مثل عشق است، بیهیچ قید و بندی و بیهیچ مرز و دیواری به هرکس و در هرجا که فاریدش، منزل میگزیند، مصاحبت میکند و دل از دلخانه ما میرباید. بازگل بدخشی و «ای ماه شب تار کجا رفتهای؟» لازم و ملزوم هماند. مثل ماهی و دریا، مثل برگ و باران، مثل چشم عاشق و روی معشوق. کجا ممکن است «ای شوخ سر زلف تو ره تاب کی داده» یا «ای ماه شب تار کجا میروی» را بشنویم و نام بازگل بدخشی به ذهنمان خطور نکند؟
آدینه، مشهور به بازگل بدخشی در سال ۱۲۸۱ شمسی برابر با ۱۹۰۲ میلادی در روستای خُمبُک بالا در تگاب کشم به دنیا آمد. کودکی و نوجوانی را مثل تمامی بچههای روستاهای بدخشان، با چوپانی گذراند و سپس به دهقانی پرداخت. بازگل بدخشی در یک مصاحبه میگوید که آوازخوانی را از سی سالهگی آغاز کرده است، پس از آن که نامزد و معشوقش «نادره» از دنیا میرود، این سوختهدل شوریده به قول خودش «سوختم سوختم و در گرفتم».
آتشبهجانزدهای است و چنان عاشقانه و پرسوز میخواند که آتش در سوختهگان عالم میزند. بازگل ساز و آواز را با غیچک خود شروع کرد و چنانچه میگوید «در دمب مال و گاو در قلبه و در همهجا» میخواند و میخواند. آهسته آهسته آوازه کار و هنرمندی آدینه فراگیر شد و از بزمی به بزمی دیگر و از محفلی به محفلی دیگر پای مینهاد و شهرت نیز از دنبالش بالا میآمد. او بعدها در دهه سی و چهل به رادیو افغانستان که در آن روزها رادیو کابل نامیده میشد، راه یافت و چند آهنگ ضبط کرد. با آمدن تلویزیون، او دو سه پارچه تلویزیونی نیز دارد که تنها یادگار تصویری از هنر و موسیقی وی است.
پیک و پیامآور روستا
اگر به عکسهای خُمبُک بالا، روستا و زادگاه بازگل بدخشی نگاهی بیندازید، با خود میگویید؛ حالا راز آن همه سرشاری، زندهدلی و طبع روشن و روان بازگل را کشف کردهاید. بیخود نیست که صدا و نوای او رنگ زلال آب را دارد و تازهگی و صفای هوای کوهستان را، خمبک بالا یکی از زیباترین روستاهای تگاب کشم است که آبهای روانش زنگ صدای بازگل بدخشی و نوای غیچک او را دارند.
آدینه بازگل بدخشی در محافل خوشی و عروسیها نه تنها آواز میخواند، بلکه پارچههای تمثیلی (آنچه که در بدخشان انترک و طنز میخوانند) چندصدایی را اجرا میکرد. او مهارت خارقالعاده و غیرقابل وصف در اینگونه اجراها داشت. همزمان در چندین نقش فرو میرفت و هرکدامش را جدا جدا و به درستی و کمال میخواند و بازی میکرد. دوگانهها و چندگانههای بازگل بدخشی را میتوان در فیته/کستهای قدیمی یافت و گوش داد. در اینگونه فیتهها بازگل نقش و صدای خسر، خشو، شوهر و عروسان و دیگران را فوقالعاده زیبا و ماهرانه بازی و اجرا میکند.
ذبیح مهدی، نویسنده و پژوهشگر موسیقی میگوید: «بازگل بدخشی نماینده هنر بدخشان و پیک و پیامآور روستا بود. او نه تنها یک آوازخوان است، او ترانهسرا، آهنگساز، آوازخوان، نوازنده، کمدین و کنشگر اجتماعی است». به باور مهدی، مردم سمت شمال افغانستان بیشتر بازگل بدخشی را با پارچههای تمثیلیاش میشناسند که در فیته/کستهای قدیمی هنوز هم موجود است و در آن بازگل از استعداد بینظیری برخوردار است که به مهارت و زیبایی هر چه تمامتر، تمامی وقایع روستا، از مراسم عروسی و طویانه، تا جنگ میان دو امباق و خشو و عروس را اجرا کرده است.
بازگل بدخشی در آهنگهایش نه تنها شور، فراق، حسرت، عشق و هجران را فریاد میزند، بلکه او با نام بردن از روستاها و قشلاقهایش معلم جغرافیه ما است، با تمثیل حکایت روستاهایش راوی وضعیت اجتماعی ۸۰ سال پیش کشم و بدخشان است و با موسیقی منحصر به خودش، نماینده هنر و طرزهای بدخشان است.
آشنایی با یعقوب قاسمی و اجرا در رادیو
بازگل بدخشی در یک مصاحبهاش با عبدالحی ورشان در رادیو صدای امریکا که در سال ۱۳۷۹ خورشیدی و در فیضآباد صورت گرفته است، میگوید: «وقتی بار اول، سال ۱۳۳۶ به رادیو رفتم، استاد یعقوب قاسمی را دیدم، او مدیر موسیقی بود یا مسوول، مرحوم هرچه که بود خدا بیامرزدش، مرحومی از من پرسید که آواز میخوانی؟
گفتم: بلی
گفت: نامت چیست؟
گفتم: بازگل
گفت: وطن کجا است؟
گفتم: بدخشان، ولسوالی کشم.
نامم بازگل نبود، نامم «آدینه» است، شاید شب جمعه یا روز جمعه تولد شدم که پدر و مادرم، نامم را آدینه ماندند».
بازگل بدخشی در همین مصاحبه میگوید که اول آهنگها از رادیو به صورت مستقیم پخش میشد و پسان ضبط و ثبت به میان آمده که خودش نیز پس از شنیدن صدایش حیران مانده است. بازگل از استقبال گسترده مردم از آهنگهایش میگوید که روز سه بار پخش میشد و مردم کار خود را مانده از هر جای نزدیک رادیو میآمدند و گوش میدادند. وی میگوید که حتا شماری از خانوادهها به رادیو شکایت کردند که پخش آهنگهای بازگل سبب میشود که فرزندانشان به مکتب نروند. بازگل از خاطرات خوشش میگوید که هر جا که میدانستند، او بازگل بدخشی است، از گرفتن کرایه موتر و پول نان و حتا تکت طیاره خودداری میکردند.
استاد وحید قاسمی، آوازخوان و موسیقیشناس برجسته افغانستان که کتاب «زیر و بم» را در مورد موسیقی محلی افغانستان نوشته و چندین آهنگ مشهور بازگل بدخشی را در دهه نود میلادی بازخوانی کرده است، میگوید: «بازگل بدخشی پس از میرافگن شغنانی، نخستین سراینده آهنگ کمرباریک، دومین آوازخوان و هنرمند سرشناس بدخشان است که به رادیو کابل راه یافته است و در آن به ضبط و ثبت آهنگ پرداخته است».
وحید قاسمی نه تنها آهنگهای بازگل بدخشی را بازخوانی کرده، بلکه پژوهش گستردهای را نیز در مورد موسیقی محلی بدخشان انجام داده است. آقای قاسمی میگوید: «اگر اطلاعات فرهنگ و حکومت نیز، کاری نکنند، بازگل بدخشی برای مردم استاد است و در قلب دوستدارانش جای و مقام استادی دارد و هیچ نیازی به لقب حکومتی استاد ندارد».
به باور آقای قاسمی، بازگل بدخشی در پهلوی نوآوری در «طرزها» و میلودیهای پیش از خود و سابقه، چیزهای تازهای را نیز وارد موسیقی حوزه بدخشان ساخته است. آقای قاسمی افزود: «موسیقی مرز ندارد و جداسازی سیاسی آن کاری است بیمعنا، همانقدر که بدخشان تاجیکستان از فلک بهره برده است، سهم بدخشان افغانستان نیز در فلک به همان مقدار یا بیشتر است؛ هر چند به اثر بیتوجهی حکومت افغانستان، موسیقی فلک به عنوان میراث فرهنگی تاجیکستان در یونسکو ثبت شده است. همان اجرایی را که سیما بینا به نام موسیقی خراسانی میکند، عین چیز را هنرمندان هراتی انجام میدهند و کاری که در حوزه موسیقی پشتو در پشاور میشود، هیچ فرقی از موسیقی مشرقی و جنوب افغانستان ندارد. و آنچه را که موسیقی قطغنی و تخاری مینامیم، نیز بخشی از حوزه هنری بزرگ بدخشان است و میراث زمانی که همهاش بدخشان نامیده میشد. این تقسیمبندی موسیقی به نام جایها و مکانها کار ناممکن و نادرستی است».
مرزکشیهای سیاسی، امروزه موسیقی و هنر را نیز متاثر ساخته و بیتوجهی حکومت به فرهنگ و هنر این روند را تشدید کرده که سبب شده است بسیاری از میراثهای فرهنگی افغانستان به نام ایران، تاجیکستان، اوزبیکستان و آذربایجان در یونسکو ثبت شود.
فرزاد فرنود، پژوهشگر موسیقی میگوید که بازگل بدخشی مهمترین نماینده موسیقی محلی بدخشان است و پس از میرافگن، اولین کسی از بدخشان است که در رادیو کابل اجرا کرده است. به باور او، بازگل در پهلوی آوازخوانی و نوازندهگیاش ترانهسرا و تصنیفساز زبردستی است که با وجود بیسوادیاش زیباترین شعرها را سروده و نهایت ظرافت را به کار برده است.
بازگل بدخشی پس از پیروزی مجاهدین توسط استاد ربانی، رییس جمهور وقت و رهبر جهادی به حج فرستاده شد و از موسیقی توبه کرد. او در یک مصاحبه میگوید که از دست تفنگداران دست از موسیقی کشید و دیگر غیچک ننواخت.
همین اکنون شش سال میشود که طالبان بر خمبک بالا، زادگاه بازگل بدخشی مسلط اند و شنیدن صدای مهمترین هنرمندشان برای مردمش ممنوع است. وحید قاسمی، پرتو نادری، عبدالحی ورشان و سمیع سیحون انگشتشمار کسانیاند که در مورد بازگل بدخشی کار کرده و نوشتهاند.
بازگل بدخشی استاد چندوجهی موسیقی و هنر و شخصیت چند بُعدی بیبدیلی است که بدخشان و افغانستان همتایش را نخواهد یافت. او پس از حضور در پایتخت و اجرا در رادیو کابل دوباره به بدخشان برگشت و در سالهای جنگ و جهاد سختیها دید و مرارتها کشید. بازگل بدخشی سرانجام در همین روز از حمل ۱۳۸۸ به سن ۱۰۷ سالهگی با فقر و رنج در روستای چنار گنجشکان درگذشت.