دولت ناروی از دیرباز علاقه دارد که فروشنده کالای مذاکرات باشد تا از این طریق برای خود اهمیتی در دنیای سیاست بتراشد و دستکم در حد میانجیگر، طرف معامله قدرتهای کلان قرار بگیرد. آنچه در این کار بیشتر جلب توجه میکند، جنبه صنعتی و کالاانگاری مذاکرات و صلح است، نه چارهجویی برای درد مردمانی که موضوع مذاکرات هستند. گویا فاجعه یک کشور، فرصتی برای بازاریابی برای کشوری دیگر به هدف فروش کالای خود است، با تمرکز بر خود کالا و فروش آن، و نه پایان دادن به فاجعه. مشهورترین قضیهای که با نام اوسلو پیوند خورد، مذاکرات فلسطینیها و اسراییل بود که قرار بود به تشکیل دو دولت منتهی شود. به رغم هیاهوی جهانی برای این موضوع در آن زمان که به ظاهر حمایت بسیاری از کشورها را هم با خود داشت، تا اکنون که سی سال از آن گذشته است، نه یک ذره از درد مردم کاسته شده و نه راهی برای تشکیل دو دولت گشوده شده است، در حالی که کسی مانند یاسر عرفات با آن تاریخچه مبارزاتی همه حیثیت و اعتبار خود را در سبد مذاکرات اسلو گذاشت و کسی مانند اسحاق رابین جانش را بر آن مذاکرات بیهوده نهاد.
در قضیه افغانستان هم قراین و علایم نشان میدهد که دولت ناروی پرونده مذاکرات افغانها را فرصتی برای فروش کالای مذاکرات برای مذاکرات میداند و مهم نیست که پس از آن چه اتفاقی خواهد افتاد؛ زیرا مانند مذاکرات ناکام و بیسرانجام دوحه، دارای هیچ مکانیسم ضمانتی نیست. اگر ناروی یا هر کشور دیگری، صادقانه در پی مذاکرات صلح باشد، راهش این است که خواستهها و مطالبات گروههای مختلف را گرد آورده و راه رسیدن به توافق و اجماع را فراهم کند. خواستههای گروههای مختلف آشکار است. در یک طرف گروه طالبان قرار دارد که خواستهاش برپایی نظامی تکقومی، تیوکراتیک و متکی بر شلاق و اسلحه است و در طرف دیگر گروههایی که به رغم اختلاف نظر بر سر جزییات، خواهان نظامی غیرمتمرکز، متکثر و مبتنی بر حقوق شهروندی و آزادیهای اساسی هستند. این دو خواست از دو منظومه فکری مختلف نمایندهگی میکند و بدون یافتن راه حلی میانه، امیدی به ختم غایله نیست. راه حل میانه با ساختار متمرکز قدرت که فردی با صلاحیتهای بیحدوحصر در رأس آن باشد، طبق ضربالمثل مشهور: «خواب است و خیال است و محال است و جنون». راه حل میانه طرحریزی الگویی از ساختار قدرت است که جا برای همه اقوام و احزاب باز شود و امکان نقشآفرینی برای همه شهروندان در تعیین سرنوشت و در مدیریت زندهگیشان فراهم آید.
طبیعی است که گروهی مانند طالبان، با به دست گرفتن قدرت از راه جنگ و شورشگری، بهآسانی به خواست مردم تسلیم نخواهد شد، به دیگر نیروها امکان مشارکت در حیات سیاسی را نخواهد داد و برای به پیش بردن برنامههای خود راهی جز زور و سرکوب در پیش نخواهد گرفت. چنانکه سرشت قدرت، در تمام تاریخ نشان داده است، قدرت را تنها با قدرت میتوان مهار کرد، و طالبان هم از این قاعده مستثنا نیستند. مذاکره با طالبان وقتی به نتیجه خواهد انجامید که با پشتوانه قوت و قدرت انجام شود. کسانی که در اسلو به مذاکره رفتهاند، هیچ نیرویی بر زمین ندارند و در نتیجه سخنشان، بر پایه منطق موازنه قوا، هیچ وزنی ندارد و چنین مذاکرهای به نتیجهای جز نشر یک اعلامیه نمیانجامد.