«ده یکی از وزارتخانهها کارمند هستم. معاشم خرج خودم و پسر و دخترم را بس میکند. شوهرم هر چند وقت یکبار میرود برای چند وقت گم میشود دوباره بر میگردد خانه. یک زمان وقتی میرفت دنبالش میگشتم که کجا رفته. الان دیگر خسته شدم. دیگر دنبالش نمیگردم. حالا فهمیدم رفته هرات در یک زیارت نشسته نمیدانم چکار میکند!؟»
اینها درددلهای زکیه ۳۰ ساله بود که با پسر ۱۰ ساله و دختر هشت سالهاش در کابل تنهایی زندهگی میکرد. ۱۶ ساله بود که به اصرار پدرش با پسر کاکایش ازدواج کرد. طاهر شوهرش بیکار بود. سواد ابتدایی داشت. دو سال قبل لیسانسش را در یکی از دانشگاههای خصوصی تمام کرده بود. برای موضوع دختر هشت سالهاش آمده بود مشاوره. دخترش مدتی بود که زیاد گوشهگیر و منزوی شده بود و بیدلیل گریه میکرد.
- شما که خانه نیستید چه کسی پیش اوست؟
مادر طاهر هست. دختر و پسرم از طرف صبح مکتب میروند. قبلاً کودکستان میگذاشتم. از طرف مادر کلانشان خیالم جمع است. اما باز خب گله میکند که تو خانه نیستی.
- شما همیشه سر کار بودی؟
بله مجبورم. شوهرم کار نمیکند. اگر من هم کار نکنم هیچ کس نیست که مخارج را تأمین کند. حالا هم شوهرم میگوید نباید بروی سر کار.
صحبت از موضوع دختر زکیه کمکم کشیده شد به موضوع شوهرش طاهر. طاهر اعتیاد داشت. بعضی وقتها پولهایی میآورد خانه که معلوم نبود از چه کاری است. قبلاً در کار برق ساختمان بوده. از زکیه پرسیدم رابطهات با همسرت چطور است؟ در واقع دختر و پسرت پدر و مادرشان را با هم چطور میبینند؟
- اصلا خوب نیست. در اصل الان شوهرم بیشتر وقتها خانه نیست. وقتی هم که هست بودنش با نبودنش فرقی ندارد. الان بدبین هم شده است. به من میگوید نباید بروی سر کار.
- چرا میگوید نباید بروی سر کار؟
- میگوید نباید بروی سر کار چون در شریعت نیست که زن کار کند. میگویم تو خرج خانه را بیار من کار نمیکنم. میگوید باشد ولی باز کار نمیکند. میگوید چون من راضی نیستم تو بروی سر کار پولی که میآوری خانه، اشکال دارد. اصلا نمیدانم با حرفهایش چکار کنم. بعد گفت که برویم پیش یک ملا از او بپرسیم هرچه او گفت. از بس اصرار کرد من هم قبول کردم. اما رفتیم پیش ملا، بدتر شد.
زکیه و طاهر نزد یکی از ملاهای نسبتاً شناخته شده شهر کابل رفتند. طاهر نارضایتی خود از بیرون رفتن زکیه برای کار را برای آن ملا مطرح کرد. زکیه هم دلایل ظاهریاش را مطرح کرد و در نهایت آن ملا نظر داده بود که چون همسرت راضی نیست نباید سر وظیفه بروی. نفقهات بر عهده شوهرت است و موظف است بدهد. از زکیه خواستم که طاهر را راضی کند تا بیاید جلسه مشاوره. برای کشاندن طاهر به جلسه مشاوره هم موضوع دخترشان را بهانه کردیم و گفتیم برای کمک به حال دخترشان بهتر است او هم یک بار بیاید. بالاخره طاهر آمد. مردی حدوداً ۳۵ ساله با چهرهای ژولیده و لباسهایی نامرتب.
صحبت با طاهر در مورد شرایط دخترش را به موضوع نبودن همسرش در خانه و کار نکردن او کشاندم. تا اینکه طاهر ادعایی کرد که از عمق مشکل روانیاش حکایت داشت.
- یک چیز را برایتان میگویم بین خودمان باشد. به هر کس گفته نمیتانم اما به نظرم شما آدم خوبی هستید. واقعیتش من نماینده حضرت رسول در افغانستان هستم. نمیتوانم اجازه دهم که زنم این طور برود بیرون و هر کاری کند.
بررسیهای بعدی نشان داد که طاهر دچار اختلال اسکیزوفرنی است. اختلال بسیار پیشرفته روانی که در آن رابطه فرد با واقعیت قطع میشود و افکار به شدت غیر واقعبینانه پیدا میکند. او مرض بزرگمنشی و بدبینی داشت. تصور میکرد که نماینده امام زمان در افغانستان است و هر چند وقت یکبار میرفت در زیارتگاهها خودش را مشغول ذکر گفتن میکرد. در عین حال اعتیاد به مواد مخدر داشت و این توهم و هذیانش را تشدید کرده بود. برخی وقتها دچار توهم بینایی و شنوایی میشد. میگفت که امام زمان را میبیند و برخی وقتهای دستورهایش را میشنود.
موضوع اختلال طاهر را برای زکیه توضیح دادم و گفتم که آن ملا شرایط طاهر را درست درک نکرده و متوجه اختلال روانیاش نشده. شرایط سخت و نیازهای زندهگی تو را هم درست بررسی و درک نکرده. به آن صحبت اعتنایی نکن و به کار خودت ادامه بده.
یادداشت: تمام اسامی و مشخصات فردی در این نوشته مستعار و غیرواقعی است.