حکومت وحدت ملی سیاست مذاکره با طالبان را از حکومت آقای کرزی به ارث برده است. با کمی تغییرات در نحوه نگرش نسبت به قضیه، سیاست مذاکره با طالبان را اولویت اصلی خود تعیین کرده است. تلاشهای یک دهه حکومت آقای کرزی نتوانست گره صلح افغانستان را بگشاید، اما آیا حکومت وحدت ملی به این هدف نایل خواهد آمد؟ این سوال مبحث اصلی این نبشته است. پاسخ فرضی به این سوال رویکرد منفی نسبت به سیاست مذاکره با طالبان دارد و چنین سیاستی را یک خطای راهبردی می داند تا پروسه برای رسیدن به صلح و ثبات. این نبشته تاکید میکند که در نبود درک درست از وضعیت ساختاری- اجتماعی افغانستان، شناخت حقایق، درک و طبقهبندی مشکلات و چالشهای کشور، پیچیدگیهای موجود در موجودیت و عملکرد گروههای خشونتگرا و نقش عناصر مختلف خارجی در عقب این گروهها، موثریت مذاکره بهعنوان ابزار رسیدن به صلح و ثبات در افغانستان زیر سوال قرار گرفته و این ابزار نمیتواند اهداف حکومت وحدت ملی را برآورده سازد. سیاست فعلی مذاکره حکومت افغانستان برای رسیدن به صلح، مانند تجویز دارو برای مریضی میباشد که تشخیص قبلی از عوامل مریضی آن صورت نگرفته باشد.
هرچند مذاکره بهترین شیوه برای حل اختلافات است، اما تنها ابزار حل اختلافات نبوده و گرهگشای تمامی مشکلات نمیباشد. از جانب دیگر زمانی میتوان به مذاکره بهعنوان ابزار حل اختلاف رجوع نمود که عناصر مفهومی مذاکره همچون شناخت موضوع اختلاف، شناخت جانب مقابل مذاکرهکننده، شناخت خواستههای آن، درک از تواناییهای طرف مقابل، شناخت سطح انعطافپذیری طرف مقابل و به همین ترتیب درک درست از تواناییهای خود و سطح انعطافپذیری از موقف خود در قبال طرف مقابل وجود داشته باشد. عناصر مفهومی مذاکره به ما کمک میکند که پیشبین موثریت مذاکره در حل اختلاف با جانب مقابل باشیم. هرگاه متیقن شدیم که مذاکره ابزار درست حل اختلاف ما میباشد، باید به آن رجوع نمود در غیر آن جز از دست دادن وقت و اتلاف منابع چیز دیگری عایدمان نخواهد شد. از لحاظ نظری و عملی هنری کسینجر از موفقترین نخبهها و حرفهایترین مذاکرهکنندگان زمان خود میباشد. در یکی از نطقهای که اخیرا از وی به نشر رسیده میگوید: «در هشتاد درصد از قضایا هیچ زمانی به میز مذاکره نمینشستم الی اینکه متیقن میگردیدم که مذاکره من موفقیتی در قبال دارد، وقت خود را صرف رفتوآمد نکنید مگر اینکه یقین داشته باشید که تلاش شما به جایی میرسد.» هیچ مذاکره اصولی و منطقی نمیباشد جز اینکه ضرب الاجلی برای رسیدن یا نرسیدن به توافق وجود داشته باشد. باید متوجه زمان و اختصاص منابع در چوکات زمانی محدود برای مذاکره بهعنوان ابزار حل اختلاف بود. جیمز بیکر از دیگر مذاکرهکنندگان موفق دنیا میگوید: «شما هیچگاهی مذاکرهکننده موفقی نخواهید بود مگر اینکه بتوانید نکته پایانی بر روند مذاکره که موفقیتآمیز نیست بگذارید. چون اگر نتوانید این روند را اختتام ببخشید به مسیری میروید که بهجایی نخواهید رسید.»
در روند مذاکره حکومت افغانستان با طالبان هیچ یک از عناصر مفهومی مذاکره وجود ندارد. موضوع مذاکره تا حالا مشخص نشده است. در طول بیش از ده سال شروع روند به اصطلاح صلح هنوز مشخص نیست که موضوع مذاکره حکومت افغانستان با طالبان چی میباشد. حکومت افغانستان قادر به درک خواستههای طالبان نگردیده و به همین ترتیب نمیداند که سطح انعطافپذیری طالبان چگونه است. هیچ ضربالاجلی برای روند مذاکره تعیین نشده است، حتا هنوز هویت جانب مذاکرهکننده مبهم است. حکومت آقای کرزی در تلاش مذاکره با طالبان بود اما حکومت فعلی تاکید به مذاکره با نظامیان حکومت پاکستان میکند. رییسجمهور غنی در نطقهای عمومی خود تصریح کرده که حکومت افغانستان باید با نظامیان پاکستان و سازمان استخباراتی این کشور وارد گفتگو شود و عملا این پروسه را آغاز کرده است. اگر جانب مذاکرهکننده، سازمان استخبارات پاکستان تشخیص داده شده باشد، ابهام بزرگی در موفقیتآمیز شدن این روند وجود دارد. در روابط بینالملل هیچ دولتی به نهادهای استخباراتی دولت دیگری اعتماد و باور ندارد. بنیاد نهادهای استخباراتی بر شک و بیاعتمادی استوار میباشد. حتا دولتهایی که با هم ایتلاف سیاسی- نظامی دارند و از هر لحاظ محرم یکدیگر پنداشته میشوند، به عملکرد نهادهای استخباراتی یکدیگر مشکوک میباشند. افشاگریهای اخیر آقای ادوارد سنودن ثابت کرد که نهادهای استخباراتی ایالات متحده امریکا عملکرد نزدیکترین دوستان خود چون آلمان، فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی را تحت نظر داشته و به متحدان خود به دیده شک مینگرد. از جانب دیگر موفقیتآمیز شدن مذاکره یک دولت با یک نهاد استخباراتی مبنی بر اختتام فعالیتهای خشونتآمیز گروه مورد حمایت این نهاد از نادرترین اتفاقات در سیاست بینالملل خواهد بود و اگر چنین گردد، میباید در کتاب ریکوردهای گنیس ثبت گردد. در طول سالهای حکومت آقای کرزی و پیش از اینکه حکومت وحدت ملی به نهادهای نظامی پاکستان جهت آمدن صلح به افغانستان رجوع کند، مقامات رسمی ایالات متحده امریکا این دروازهها را چندین مراتب کوبیدند. آنها با همه توان نظامی، سیاسی و اقتصادی دولت امریکا، نتوانستند تصمیم مقامات نظامی پاکستان را تغییر دهند، اینکه چرا مقامات حکومت وحدت ملی خوشبین ایفای نقش مثبت مقامات نظامی پاکستان در قضیه صلح افغانستان میباشند، سوالی است بیپاسخ.
بحران شناخت
حکومتهای موفق اولویتهای خود را مبتنی بر شناخت و درک واقعیتهای اجتماع سیاسی خود تعیین میکنند. درک و شناسایی شرط اول تعیین یک اولویت میباشد. اولویتها متغیر هستند و بر حسب نیازها و حقایق تغییر میکنند. در یک دوره زمانی انکشاف اقتصادی یک اولویت میباشد در حالیکه شاید نیازهای دوره زمانی دیگر جلوگیری از تغییرات اقلیمی را بهعنوان یک اولویت قرار دهد. دولتهای موفق اداره مسلکی آمار و ارقام دارند. این اداره پدیدههای مختلف قلمرو خویش را مورد مطالعه قرار داده و همهساله به نشر آمار و حقایق میپردازد. موجودیت این آمار حکومت را در تعیین اولویتها کمک میکند. اگر نرخ بیکاری بلند رفته باشد، اشتغالزایی بهعنوان یک اولویت قرار داده میشود و به همین ترتیب در دیگر عرصهها. اما حکومت افغانستان فاقد چنین ادارهای میباشد و هیچ درکی از حقایق موجود در قلمرو خود ندارد. حتا نفوس و جمعیت افغانستان به حدس و گمان تعیین شده است. نرخ بیکاری، بیسوادی، فقر، و… مبتنی بر حدس و گمان است. قرار گرفتن مذاکره با طالبان نه تنها بهعنوان یک اولویت بلکه بهعنوان تنها اولویت حکومت وحدت ملی مبتنی بر حدس و گمانهای مقامات صورت گرفته است. هیچ مطالعه مسلکی صورت نگرفته که ریشههای ناامنی، بیثباتی و ناهنجاریهای موجود در افغانستان را ناشی از فعالیتهای طالبان دانسته باشد. به همین ترتیب هیچ پیشبینی منطقی وجود ندارد که افغانستان پسا مذاکرات موفق با طالبان، یک افغانستان امن و با ثبات خواهد بود. در عدم شناخت و درک حقایق اجتماعی افغانستان نمیتوان به درستی به تعیین اولویت پرداخت. هرگاه آمار دقیق از حقایق کشور وجود داشته باشد، شاید در ردیف اولویتها، سیاست مذاکره با طالبان بعد از مبارزه علیه فساد، ارایه خدمات صحی، انکشافی اقتصادی و اشتغالزایی قرار گیرد. در نبود آمار و ارقام مذاکره با طالبان بهعنوان یک اولویت قرار میگیرد و پرداختن به وضعیت سه میلیون معتاد کشور در حاشیه میباشد. چون وسایل مورد استفاده پدیده اول، گوش مقامات را میخراشد ولی پدیده دومی جان عزیزان کشور را به خاموشی میگیرد. حملات پر سروصدای طالبان روزانه جان 50 انسان را میگیرد، به این دلیل باید مذاکره با این گروه یک اولویت باشد اما در نبود خدمات بهداشتی که روزانه بیش از پنجاه طفل و مادر جان خود را از دست میدهند هیچ اقدامی صورت نمیگیرد.
بحران شناخت از خود، سبب انحراف در تصمیمگیری واتخاذ اقدامات معکوس میگردد. اظهارات چند روز گذشته آقای پوتین حاکی از حضور نیروهای داعش در اکثر ولایات کشور میباشد. شاید مشکل جای دیگری است. شاید محیط اجتماعی افغانستان آماده پذیرش گروههای شورشی و خشونتگراست و شاید هم مشکلات اقتصادی، بیکاری، عدم ارایه خدمات اجتماعی، فساد اداری و… سبب پناه گرفتن نیروهای خشونتگرا در این جغرافیاست. باید مشکل اساسی را از طریق تحقیق و شناخت از اجتماع سیاسی افغانستان پیدا نمود. باید دنبال علتها بود نه معلولها.
در حال حاضر حکومت افغانستان انرژی خود را صرف پرداختن و بر طرف نمودن معلول (طالبان) میکند، در حالیکه با بر طرف شدن معلول فعلی، علت (عوامل بوجود آورنده) میتواند معلول دیگری بهوجود آورد. فرض بر اینکه مذاکره با طالبان نتیجه میدهد، آیا تضمینی وجود دارد که از محیط آماده افغانستان دیگر گروههای خشونتگرا استفاده نکنند؟ بعد از ختم مذاکره با طالبان با داعش چی سیاستی را اتخاذ مینماییم؟ معامله ما با مافیا مواد مخدر و شبکههای تبهکار چگونه خواهد بود؟ تعداد زیادی از ولایات مرکزی، شمالی و غرب کشور عاری از نفوذ طالبان و فعالیتهای مخربشان است، اما این ولایات از ثبات و امنیت برخوردار نمیباشند. فعالیتهای اقتصادی، انکشافی و تجارتی دچار مشکلاند. سازمان بینالمللی مهاجرت تعداد افغانهایی که در حال مهاجرت به کشورهای غربی میباشند را حدود دو میلیون تخمین زده است. بیشتر این مهاجران دلیل اصلی رجوع به مهاجرت را بیکاری و ناکامی حکومت میدانند تا تهدیدات و فعالیتهای تخریبی طالبان.
خطای راهبردی
خطای راهبردی زمانی اتفاق میافتد که یک دولت از سیاستها، استراتژیها و دیدگاه دولت دیگر نسبت به خود دچار اشتباه محاسباتی میشود و با در نظر داشت این محاسبات، برنامههای خود را در قبال آن دولت تدوین میکند. این تشخیص حکومت وحدت ملی که باید با سازمان استخباراتی پاکستان تعامل نمود، تا با رهبری طالبان دقیق است، اما سیاست مذاکره با طالبان و باور به اینکه استخبارات پاکستان طالبان را به میز مذاکره میکشاند نشانههای دارد از یک اشتباه راهبردی نه سیاستی برای رسیدن به اهداف صلح و ثبات. به باور سن تیزو استراتژیست مشهور چینایی، برای غلبه بر حریف باید حریف را شناخت.
حکومت افغانستان باید درک خود را از منافع و استراتژیهای دولت پاکستان در قبال افغانستان کامل نموده و با در نظرداشت این شناخت سیاست تعامل خود با این کشور را تدوین کند. در شناخت سیاستهای پاکستان در قبال افغانستان میبایست همه نهادهای سیاسی و استخباراتی افغانستان بسیج گردند. به همین ترتیب باید اجتماع سیاسی پاکستان را مورد مطالعه قرار داد و نکات قوت و ضعف این کشور را تشخیص داد. با حصول شناخت از استراتژیها و منافع پاکستان میتوان برنامه تعامل موثر با این کشور را طرحریزی کرد. هرگاه نتایج شناخت ما از استراتژیها و منافع این کشور ما را به این نتیجه رساند که افغانستان با ثبات و قوی میتواند جایگاهی در دیدگاههای پاکستان داشته باشد و منافع این دولت میتواند در افغانستان با ثبات تجلی کند، سیاست مذاکره و گفتگو با نهادهای استخباراتی پاکستان معنادار میگردد. اما در صورتیکه نظامیان پاکستان منافع این کشور را در افغانستان ضعیف و بیثبات جستجو کنند و برای این هدف برنامه درازمدتی طراحی کرده باشند، سیاست مذاکره مسیر بدون هدفی را میپیماید.
باید به یادداشت که دولتها نمیتوانند استراتژیهای دولتهای دیگر را علیه خود تغییر دهند و تنها میتوانند توازن و محدودیت علیه این استراتژیها ایجاد کنند. با نگاه سطحی نسبت به استراتژیهای چند دهه گذشته پاکستان نسبت به افغانستان میتوان دریافت که منافع این دولت در حیات یک افغانستان با ثبات و قوی نهفته نمیباشد. نقش نظامیان پاکستان در جنگهای پسا فروپاشی شوروی در این کشور، ثابت ساخت که موجودیت حکومت قوی در افغانستان حتا اگر با سیاستهای پاکستان محور همگام باشد، منافع این دولت را از دید نظامیان پاکستان تامین نمیکند.
حکومت رژیم طالبان نمونه دیگری از این تجارب است. نقش پاکستان در حکومت رژیم طالبان در افغانستان سبب شد که این رژیم نتواند از لحاط اقتصادی مالی مستقل گردد. رژیم طالبان در طول دوره حکومت خود تحت تعزیرات اقتصادی قرار داشت و از لحاظ سیاسی نیز مورد شناسایی بینالمللی قرار نگرفت.
سیاستهای پسا 2001 میلادی پاکستان در قبال افغانستان حکایت از ادامه برنامههای دراز مدت این کشور برای افغانستان دارد. با اتکا به این دلایل سرمایهگذاری، بسیج منابع و قرار دادن سیاست مذاکره بهعنوان اولویت اصلی حکومت وحدت ملی در قبال سازمان استخباراتی پاکستان مسیر بدون هدفی را میپیماید و این مصروفیت چیزی جز خطای راهبردی محسوب نمیشود. بهتر است در صدد توازن برنامههای پاکستان برای افغانستان بر آمد. نکات قوت و ضعف این دولت را تشخیص داد و برای آنها سیاستهای مناسب تدوین نمود.