هرچند امکان یا امتناع جریان روشنفکری در افغانستان محل پرسش و تردید دارد و شماری باور دارند که جریان روشنفکری به معنای آنچه در بستر تمدنی غرب وجود دارد، شکل نگرفته است، اما نویسنده این سطور «روشنفکر تاجیک» را فرض گرفته و قرار است به این پرسش پاسخیابی کند که روشنفکران تاجیک چه ویژهگیهایی دارند؟ آنها در بیست سال گذشته که فرصتها و امکانات مادی و معنویی در اختیار داشتند، چه کردند؟ و موضع و نگاه آنها در شرایط فعلی نسبت به افغانستانِ تحت رژیم طالبان چیست؟ اگر با نگاه آسیبشناسانه به روشنفکران تاجیک نگاه کنیم، چه چیزی در آنها مییابیم؟ این نوشته نسلی از روشنفکران را احتوا میکند که بعد از حضور جامعه جهانی و شکلگیری جمهوریت به میان آمده و در افغانستان بعد از 2001 به کارهای روشنگری پرداختهاند.
مثل هر واژه دیگر در علوم اجتماعی، از روشنفکری تعریفهای متفاوت ارایه شده است. ایوا هالوی، روشنفکران را پیامبران جامعه میداند و بردیو آنها را بهمثابه رهبران تودهها میانگارد که باید تعهد روشنگری داشته باشند. ادوارد سعید روشنفکر را نقاد قدرت و موجودی میداند که نه از روی منفعت و سودجویی، بلکه از آن جهت که با جامعه و تودهها حس غمخواری دارد، فعالیت فکری مثمر میکند و گرامشی بعد از تقسیمبندی روشنفکران به سنتی و اورگانیک، باورمند است که روشنفکر اورگانیک باید در خدمت جامعه و توده باشد تا سلطه و آگاهی کاذب را از میان برداشته و زمینه رهایی را مساعد کند. حالا اگر بخواهیم تعریف آرمانی از روشنفکر تاجیک ارایه کنیم، باید موجود پیامبرگونهای باشد که در راستای روشنگری تودهها گام برداشته و هدفش رسیدن به یک جامعه آرمانی، انسانی و عدالتمحور است.
فراموشی تودهها
فراموشی تودهها نخستین آسیب روشنفکران تاجیک در بیست سال اخیر است؛ آنها خود را تافته جدابافته از تودههای تاجیک میپنداشتند و نتوانستند رابطهای معنادار با مردم برقرار کنند. اگر امروز هزاران بچه شمال در مدارس دینی پاکستانی درس خوانده و در رکاب ملاهای جنوب میجنگند، نتیجه فراموشی تودهها و روستاها در بیست سال اخیر است که در تاریکی مطلق به سر بردهاند. وقتی روشنفکران تاجیک در کافهها و چایخانههای شیک شعر عاشقانه زمزمه میکردند، طالبان روایت خود را به دورافتادهترین روستاهای شمال بردند؛ از بلندای قلههای بدخشان تا سرزمینهای درهمشکسته غور را درنوردیده و تخم افراطیت و دینخویی را در قلب این مناطق کاشتند تا سربازان جانبرکف تربیت کنند که برای داعیه آنها بجنگند. یکی از عوامل رشد افراطیت در سرزمینهای شمالی، غیبت روشنفکران متعهد بوده است که در میان مردم حضور نداشتهاند.
هرچند حکومت کرزی و به تعقب آن اشرف غنی نیز تمرکز بیشتر بر کلانشهرها داشتند تا روستا و از همین جهت است که یعقوب ابراهیمی، نویسنده و تاریخپژوه، شیوه حکومتداری کرزی را از نگاه تیپشناسی سیاسی «نومصاحبان» لقب داده است. این لقب از آنجا معنادار است که پالیسی دولت مصاحبان که بعد از حبیبالله کلکانی شروع شد و تا داوود خان ادامه داشت، طی یک توافق نانوشته روستاها را به ملاها و شهرها را برای خود تقسیم کرده بودند. سیاست نانوشته دولت این بود که در سطح سیاستهای بزرگ روستاها دخالت نکند و کرزی نیز در سیاستگذاریهایش سیاست مصاحبان را در پیش گرفت. روشنفکران تاجیک نیز در بیست گذشته صحنه را برای حریف خالی کردند؛ آنها نتوانستند مسوولیت خود را بهعنوان پیامبران جامعه و صدای تودههای محروم بهگونه باید و شاید انجام بدهند. در غیبت این قشر بود که افراطیت چاق شد و رشد بیسابقه پیدا کرد که ممکن است چند نسل در آتش آن بسوزند.
پرحرفی
روشنفکر تاجیک موجودی بهشدت پرحرف و باادعا است. کار کم میکند، حرف زیاد میزند و برایند فعالیتهایش بسیار اندک است. پرحرفی، یک تیپ شخصیتی است که در آن گوینده، حرف جالب و مفید نمیزند، بلکه فقط بلد است نق بزند. این تیپ شخصیتی روشها و بایدهای یک گفتوگوی سالم را فرانگرفته و پیوسته خود را در مسند حقیقت میبیند. مزید بر این، پرحرفی برای روشنفکر زمینههای تفکر عقلبنیاد، تولید محتوای مثمر برای جامعه و رابطه سالم با تودهها و مردم را میگیرد. روشنفکران تاجیک در بیست سال گذشته جز حرف زدن، کار عملی در خصوص مردم و روایت و نسلشان نکردند. آنها نتوانستند از امکانات و فرصتهای خلق شده برای رشد آگاهی، روایتسازی، ایجاد کتابخانهها و تربیت جوانان استفاده کنند. اکنون نیز بعد از قدرتگیری دوباره طالبان و وضع ناگوار جامعه تاجیک، پیوسته در شبکههای اجتماعی حرف میزنند و توان کار علمی و راهکار و طرح نسخههای دقیق و راهگشا را ندارند.
الیت تاجیک با کارهای عاملالمنفعه بیگانه بودند و خدمت به مردم را کسر شأن میدانستند. آنها در این بیست سال فقط و فقط با نیکتاییهای رنگی پشت تریبونها برای پسران و دختران شیکپوش کلانشهرها شعر خواندند و پرحرفی کردند. نتیجه این پرحرفی، تنبلی مفرط و عدم کارایی نیز بوده است. بیست سال با آنهمه امکانات، فرصتی خوب برای تولید، کار فرهنگی و روشنگری بود؛ اما کمترین کار مفید در این زمینه صورت نگرفت. تودههای تاجیک در بدترین شرایط به سر میبرند، گروههای تندرو و افراطی فعالیت گسترده در بین آنها دارند و در اکثریت مناطق روستایی مکاتب دخترانه مسدود است. این شرایط هرچند عوامل بیشماری دارد، اما یک بخش کلان آن به روشنفکران و الیت تاجیک برمیگردد که جز تنبلی، پرحرفی و فخروشی، کاری نکردند. واضح است که پرحرفی یک آسیب شخصیتی در میان نخبهها بوده است که آنها را از پرداختن به مسالههای حیاتی و تفکر در باب آن، باز داشته است.
بداهتنمایی و توطیه
با تمام کمکاریها، فرصتسوزیها و آسیبهایی که روشنفکران تاجیک دارند، بداهتنمایی وضعیت اکنون و پناه بردن به تیوری توطیه، از آسیبهای دیگری است که این قشر به آن دچار شده است. الیت تاجیک وضعیت اکنون افغانستان و سرنوشت تاجیکها در رژیم استبدادی طالبان را بهگونه باید و شاید حلاجی کرده نمیتوانند. آنها در تحلیل وضعیت موجود برای پرسشهای بنیادین پاسخ درخور ندارند و تمامقد برای بیان وضعیت موجود به توطیه متوسل میشوند. الیت تاجیک گاهی تمامیتخواهی قومی، زمانی پاکستانی و گاه امریکایی را مقصر وضع موجود تاجیکها میدانند. تاجیکهایی که به تعبیر ریچارد فولتز، تاریخنویس کانادایی، هزاران سال الگوی شهرنشینی و مدارا بودند، اکنون در دام افراطیت، بیسوادی و فقر گیر کردهاند و سرنوشت آنها به دست دیگران افتاده است. برای تحلیل این وضعیت، کار فراگیر و پشتکار بسیار لازم است که نخبههای تاجیک برای تحلیل آن به تیوری توطیه متوسل میشوند و تمام ندامکاریهای خود را بر سر دیگری بار میکنند.
این شیوه برخورد با مساله، زمینههای خودکاوی را ار روشنفکر تاجیک گرفته است. او همیشه انگشت اتهامش به سمت دیگران بوده و کمتر به خود نگاه کرده است تا متوجه آسیبها، چالشها و فرصتهای خود شود. بهگونه نمونه، آیا روشنفکر تاجیک بدون توسل به ادبیات توطیهآمیز و مقصر دانستن دیگران به این مهم پاسخ قانعکننده یا تحلیل درخور ارایه کرده میتواند که چرا دههای گروه تروریستی در مناطق عمدتاً تاجیکنشین فعالاند تا از میان جوانان بومی جنگجویان وفادار استخدام کنند؟ این و دههای پرسش دیگر نیاز به فهم دقیق و جامع دارد و کسی میتواند آن را بگشاید که کار مستمر و فراگیر در این حوزه انجام داده و عملاً با این مسالههای حیاتی در ارتباط بوده است. امروزه مولانا در سرزمینهای عمدتاً تاجیکنشین تکفیر میشود، ادبیات و داستان و شعر قدغن شده و بازار دینخویی و سیدقطبگرایی و ادبیات نفرت گرم است. این مسالههای اصلی جامعه تاجیکان است که در درازمدت، حیاتی و مهم پنداشته میشود.
هرچند آسیبها، ندانمکاریها و فرصتسوزیهای الیت تاجیک آنقدر زیاد است که روزها و هفتهها میشود در مورد آن نوشت و سخن گفت، اما عمدهترین آنها تنبلی و پرحرفی، بداهتنمایی و توسل به تیوری توطیه و از همه مهمتر فراموشی روستا و تودهها بوده و است؛ بهگونهای که این قشر خود را تافته جدابافته از مردم دانسته و نتوانستهاند با آنها رابطه معناداری برقرار کنند. بهصورت کلی روشنفکران تاجیک را میشود موجودات شکستخورده، متوهم، دانای کل و بسیار تنبل لقب داد که عصر خود را نمیشناسند، با مردمشان در ارتباط نیستند و پیوسته تقصیر را به گردن دیگران انداخته و وضعیتشان اکنون را بداهتنمایی کرده است. این فکر که ما خوبیم و هرچه در اکنون به وجود آمده را به پای دیگران بریزیم، فکر خطرناکی است که روشنفکر پرادعای تاجیک به آن گرفتار شده است. الیت تاجیک با این تفکر و نوع نگاه نه توان مسالهیابی وضع موجود را دارند و فهم جامع از آنها در شرایط فعلی مقدور است.