او میرزمید تا ما آسوده بخوابیم. او میان وحشت آلوده با خون و خاک دستوپنجه نرم میکرد و اینگونه با خاک آلوده به خون خویش بت میساخت، بتی که هرگز نگاهی به آن نینداختهایم، چه رسد به اینکه عبادتش کنیم. او را آنچنان که شایستهاش است، قدر نکردهایم. او رفت تا بمیرد و در مقابلش زندهگی ِ ما را در ناآشیانهترین قسمت ممکن خرید. او جنگید و از جشنوارهاش ما فیض بردیم. او رزمید و جایزه او را ما گرفتیم. او خون خویش را ریختاند و تماشای آن به ما رسید. او چه باابهت برخاست تا برای ما کف زده شود. به او میگویند سرباز، و چه اسم درخوری! سرداد تا ما جان تازه بگیریم. به احترامش تعظیم و از کارکردهایش استقبال کردیم، بدون اینکه بتوانیم از گرفتن جانش در عذر رویم. او انگار برای مردن انتخاب شده، ولی چه مرگ دردناک قشنگی. او در حقیقت هرگز نخواهد مُرد. او با این مرگ مزهدار خویش، خود را جاودان خواهد کرد. در قصهها، فلمها و قلبهای ما استیلای ابدی خواهد گزید. او با قهرمانی خویش تا همیشه از طریق میراثی که باقی گذاشت، بر ما حکومت و سیطره خواهد داشت و او چه جسورانه قدرت خویش را برای ما از پرده کشید.
هرکسی او نمیشود، برای او بودن باید او باشی. یک سلام جانانه از تمام و عمق وجود برای سرباز سرزمین ما، اما بعد، اقبال داشتم که جشنواره اختتامیه سرباز را از نزدیک مشاهده کنم و با جناب آقای محمد مروجزاده، یکی از داوران برجسته برنامه و انسانی خبره، سیدرضا محمدی، اندیشمند و اهل ادب و داکتر صحرا کریمی، بانوی راهگشای سینمای ما، آشنا شوم.
جدا از این مباحث چیزی که این جشنواره را برایم متمایز کرد، ایجاد تعامل ملت با حکومت و چند فرهنگی بودن آن بود. جشنواره برای تمام اقوام و تمام ولایات و زبانهای موجود در کشور اعم از ژانرهای فلم مستند، داستانی با داستانهای بزرگ و کوچک و حتا فلمهای مبایلی و همچنین پذیرش انیمیشنها گرفته تا همه اطلاعات اکتسابی، مستندی، تصویری و شنیداری بود.
اینکه برای تمام ابعاد حتا صدای برتر فلم سرباز به عنوان تشویق جایزه در نظر گرفته بود، برایم نهایت شیرین بود.
این دیدگاه فراگیر و همهشمول را مدیون برگزارکنندههای خوب برنامه (وزارت اطلاعات و فرهنگ، وزارت دفاع، وزارت داخله و شورای امنیت ملی به همراهی افغان فلم) و انتخاب داوران خبره و اهل فن به صورت بسیار دلسوزانه هستیم.
این برنامه توانست تا حدودی مرزهای ناشناختهگی را جابهجا کند و همه افغانستانیها را باهم بسیج سازد. این دستآورد کوچکی نیست.
متأسفانه تا کنون یک تحلیل تیوریک درباره سربازها و حتا تاریخ افغانستان نشده است. گرچه من دانشجوی حقوق نبودهام، ولی با صراحت میتوانم بگویم که در هیچ دانشکدهای چه حقوقی و چه غیرحقوقی اغلب اساتید تفاوت میان مدرنیته و مدرنیسم را خوب نمیدانند. تقصیر آنان هم نیست، شاید فرصت توجه به این موضوع را نداشتهاند. از این نظر، هنوز یک نقد جدی در مورد جریان مدرنیزاسیون و رابطه مدرنیسم و مدرنیته صورت نگرفته است. نقص جریان مدرنیزاسیون این بود که آمرانه بود، به توسعه سیاسی آنچنان اهتمامی نشان داده نشده و آزادی حقیقی از ميان رفته است. همهچیز راه خودکامهگی در پیش گرفت. من فکر میکنم که نوسازی را جدیتر آغاز کنیم؛ تغییر در دستان و در قدمهای ما است. جریان ایجاد فستیوالها و جشنوارهها و گذاشتن تاریخ میتواند شروعکننده خوبی باشد و امیدوارم به انحراف کشانده نشود. امروزه در جهان فضاپیماها به مریخ میرسند و افغانستان هنوز درگیر جنگ است. افغانستان با داستان تاریخ غنی چندین هزارساله خویش هر روز به سوی عقب و عقبگرایی سوق داده میشود و گرایش مردم وحشتزده از جنگ آن به سوی مدرنیته نیست که هیچ، گاهی آن را ننگ میدانند که این بسیار وهمناک و حزینانگیز است؛ چرا که هیچ تشویقی برای رشد استعدادها و استعدادیابی وجود ندارد. من از چنین برنامههایی به شدت استقبال میکنم و از جوانان میخواهم که دنبال آن بروند و برای آبادانی و تکفیر جهل و مبارزه با جهل بکوشند؛ چرا که رزمیدن علیه جهل از برترین انواع مبارزهها است. این مبارزه ما را کمکم از عقبگرایی به سوی توسعه و گسترش سرزمین ما جهت میدهد. وانگهی خوب تامل کنید، چهقدر شده کوشیدهایم دیگران را اصلاح کنیم و تغییر دهیم، بیآنکه به خود نظری اندازیم. بیاییم از خویش آغاز کنیم. با نجات خود، دیگران را نجات دادهایم. این یک فردگرایی متمایز (فردگرایی فرامثبت) است که در آن، «من»، منِ منتشر و متکثر و در عین حال منِ متحد است.
نصرت چهره من، به دوستداشتن چهرههای دیگر وابسته است. اگر دیگردوست و غمخوار و شادخوار با مردم نباشیم و اگر نتوانیم با آنها بنوشیم و بکوشیم، نجات نخواهیم یافت، هرقدر که ریاضت و زهد و عزلت پیشه کنیم. بنابراین این نجات خود، انزواگرایانه و خودخواهانه نیست. چه سقوط و هلاکتی بدتر از خودخواهی و چه ضعفی ضعیفتر از انزوا؟ چه نجاتی بالاتر از ایثار؟ کیست آنکه جان سالم خویش را برای هموطن و دیگران به آغوش مرگ میسپارد، جز آنکه خود نجاتیافته و جان در گرو دیگری داشته است.
در نجات دادن دیگران ممکن است خود فرد هلاک یا تباه شود، اما اگر پس از نجات خود، دیگری نجات یافت، چنان اتفاق تلخی نخواهد افتاد. برای همین، سرباز ممکن است همیشه قربانی نباشد.
پس بیاییم حتا اگر کشته هم میشویم و قربانی میدهیم، به راه راستین باشیم و از سرزمین خویش حفظ و مراقب کرده و در آبادانی آن بکوشیم.