چراغهای سالن نیمهروشن است. این چراغها تنها پنج تن را نشان میدهد که روی تکه سیاهی نشسته و صحبت میکنند. تنها صدایی که شنیده میشود این است:
ـ«مادر جان، مه هم آرزوهایی دارم. خواهرم باید درس بخوانه»
ـ«نی، بچیم. تو باید درس بخوانی…».
همه نقش بازی میکنند. دو دختر و دو پسر در حال اجرای نقش خانوادهای هستند که پسرشان پس از پایان تحصیل، وظیفه پیدا نکرده است و از همینرو به صفوف ارتش پیوسته و عضو اردوی ملی افغانستان است. پسر این خانواده هنگام برگشت به خانه در مسیر راه کشته میشود. این صحنه روی پرده تیاتر در حال اجرا است.
آن سوی دیگر، تماشاگران نشسته و به این نمایش خیره شدهاند. عدهای موبایل در دست دارند و در حال ثبت این صحنه تراژیکاند. عدهای دیگر خاموشانه این صحنه را تماشا میکنند.
این صحنه تیاتر، آخرین اجرای دانشجویان رشته تیاتر دانشکده هنرها در دانشگاه کابل است که از سوی یکی از دانشجویان رشته تیاتر به تصویر کشیده شده است. تماشای این صحنه برای این دانشجو، زمانی یک انگیزه بود. آن گاه که رویای بازیگری در سر داشت، اما اکنون با هر بار تماشای این صحنه یا به یاد آن روزهای گذشته میافتد و یا هم چارهای جز سکوت ندارد؛ زیرا دیگر نه پردهای برای اجرای نمایش تیاتر وجود دارد و نه هم رشته تیاتر در دانشکده هنرها تدریس میشود. طالبان نهتنها رویاها و آزادی دانشجویان را ربودهاند، بلکه رشته تیاتر را نیز از دانشکده هنرها حذف کردهاند.
«هیچ دلم نمیشه این ویدیو ره نگاه کنم؛ چون وقتی این ویدیو ره میبینم، بیشتر جگرخون میشوم. چه روزهای بود، چه امیدهایی که نداشتیم!»
این جملات بخشی از روایت یکی از دخترانی است که آن روز با دلگرمی زیاد و انگیزه بلند روی پرده تیاتر نقش بازی میکرد. شکریه فهیمی نام دارد. او زمانی که سه سال پیش به رشته تیاتر دانشکده هنرها راه یافت، با شروع دانشگاه رویاهای بیشتری را در ذهن خود میپروراند. امید به پایان تحصیل و بازیگری هر روز او را تا دانشگاه همراهی میکردند و دو سال با همین رویاها به دانشگاه میرفت. در بیشتر نمایشهایی که در دانشگاه کابل برگزار میشد، او یکی از بازیگران اصلی بود. وقتی تازه داشت به اهدافش نزدیک میشد، طالبان در افغانستان به قدرت رسیدند و بالای رویاهای او خاک پاشیدند. شکریه فهیمی مجبور شد رویای بازیگری روی صحنه تیاتر را در ذهن خود دفن کند.
چرا دانشجویان رشته تیاتر رویاهایشان را دفن کردند؟
طالبان با رسیدن به قدرت در ماه اسد سال گذشته خورشیدی، نخست همه دانشگاهها را تعطیل کردند. در ماه حوت همان سال دروازه دانشگاههای دولتی را به روی دانشجویان باز کردند. وقتی شکریه این خبر را خواند با شماری از همصنفانش با شوق زیاد به سوی دانشگاه رفت، اما وقتی به دانشکده هنرها رسید، اجازه ورود به صنف برایش داده نشد؛ زیرا دیگر رشتهای به نام «تیاتر» وجود نداشت. طالبان این رشته را از دانشکده هنرها حذف کرده بودند. آن روز شکریه با چشمان پراشک و ناامید به خانه برگشت.
شکریه میگوید: «او روزی که ما همه رفتیم و خبر شدیم که دیگر رشته تیاتر نیست، هیچ در صنف هم نتوانستم بنشینم. با جگرخونی، مشکلات روحی و ناامیدی به خانه برگشتم و دیگر تصمیم گرفتم ادامه ندهم.»
شکریه فهیمی برای دو سال دانشجوی رشته تیاتر در دانشکده هنرهای دانشگاه کابل بود. او زمانی که پی برد دیگر امیدی برای رسیدن به رویاهایش نیست، همان روز نهتنها امیدش از دانشگاه قطع شد، بلکه دیگر امیدی به زندهگی در افغانستان هم نداشت. شکریه با مادر و خواهرش مجبور شد کابل را به مقصد یکی از کشورهای همسایه ترک کند تا بتواند در بیرون از افغانستانی که برایش شبیه زندان بود، کار کند و مشکلات اقتصادی خود را برطرف کند.
خانم فهیمی میگوید: «از اینکه زمینه کار برای خانمها در افغانستان فراهم نیست، مه همراه خواهر و مادرم مجبور شدیم که افغانستان را ترک کنیم تا در یک کشوری دیگر بتوانیم کار کنیم و مشکلات اقتصادی خود را حل کنیم.»
در کنار شکریه، دهها دانشجوی دیگر نیز از اینکه از روز نخست تسلط کابل توسط طالبان میدانستند دیگر امیدی برای هنر و بازیگری زیر سلطه این گروه میسر نیست، دانشگاه نرفتند.
تمنا حیدری، یکی دیگر از دانشجویانی است که با سقوط کابل به دست طالبان هیچ امیدی برای رفتن به دانشگاه نداشت. او پس از سقوط کابل دیگر هیچگاهی دانشگاه نرفت؛ چون میدانست که دانشگاه دیگر شبیه روزهای گذشته نیست و دختران آن گونهای که در صحن دانشگاه گشتوگذار میکردند، آن آزادیها را نخواهند داشت.
تمنا میافزاید: «{طالبان} با تفکر وحشیانهای که دارند دست زنان را از همه چیز کوتاه کردهاند. یعنی حق کار و تحصیل که از اساسیترین حقوق زنان به شمار میرود را پایمال کردند و هنر از نظر آنان حرام است و هنرمند گناهکار. مه هم از اینکه دیگر امیدی نداشتم دانشگاه نرفتم.»
آنچه برای این دانشجو هنوز حل نشده، فکر کردن درباره آینده است. او اکنون که در یکی از کشورهای همسایه افغانستان زندهگی میکند، نگران آینده خود است.
در این میان، دانشجویانی که هنوز هم دانشگاه میروند، خاطره خوشی از این روزها ندارند. مدینه (نام مستعار) دانشجوی دانشگاه کابل است. او هرچند هیچ امیدی برای درس و تحصیل ندارد، اما به تحصیل ادامه داده است. وقتی در دانشگاه هست تنها دلخوشیاش رفتن دوباره به خانه است. نگاههایش همیشه به ساعت خیره است که چه زمانی وقت درسی تمام میشود و او دوباره به خانه برمیگردد.
مدینه میگوید: «در دوره جمهوریت با شوق میرفتیم. درس هم بود. هیچ دلم نمیشد به خانه بیایم. حالا که دانشگاه میروم حس بدی دارم؛ حس میکنم چیزی گم کردهام. هی میگم کاش زودتر خلاص شود و خانه بروم.»
با تسلط طالبان بر افغانستان، دانشگاههای دولتی برای شش ماه تعطیل شدند. پس از بازگشایی دانشگاهها، وزارت تحصیلات عالی طالبان در اعلامیهای گفت که باید وقت درسی دانشجویان دختر و پسر جدا شود. پس از گذشت چند روز در اعلامیه دیگری گفتند که دانشجویان دختر روزهای جفت و دانشجویان پسر روزهای طاق به دانشگاه بیایند. اکنون نزدیک به یک سال از تسلط طالبان بر کشور میگذرد. تنها موردی که از دانشکده هنرها در این مدت نشر شده، تصویری از برداشتهشدن مجسمهای است که در صحن این دانشکده موقعیت داشت.
مدینه در این اواخر به دانشکده هنرهای دانشگاه کابل رفته است. او از چشمدید خود اینگونه روایت میکند: «تغییرات آمده. مجسمههای مقبول که داخل دانشکده بود، ویران شده و تمامشان را بیرون کشیدهاند. دیپارتمنت موسیقی و مجسمهسازی بسته هستند.»
دانشکده هنرها در دو دهه اخیر گواه برگزاری برنامههای فرهنگی زیادی بود. دانشجویان در این دانشکده، هنرهایشان را به نمایش میگذاشتند. نمایشگاه عکس، نقاشی، مجسمهسازی و برگزاری نمایش تیاتر از جمله مواردی بود که در این دانشکده به نمایش گذاشته میشد. شماری از ناشران نیز با برگزاری نمایشگاه کتاب به رونق این دانشکده میافزودند.
پس از تسلط طالبان بر افغانستان، نهتنها هیچ نمایشگاهی در این دانشکده برگزار نشده، بلکه شماری از آموزگاران مسلکی بخش هنر، این دانشکده را ترک کرده و به کشورهای دیگر مهاجر شدهاند. طالبان بخشهایی از رشته نقاشی دانشکده هنرها که مختص چهره انسان بود را حذف کردهاند. با گذشت هر روز هنر در افغانستان در حال محو شدن است و هیچ کسی توجه خاصی به آن ندارد.