هنوز خبر بیماری رهنورد زریاب درست شنیده نشده بود که متأسفانه خبر مرگش به گوشها رسید. مرگ آسان اما گرهخورده در حسرت سنگین در آخرین دم زندهگی نویسنده که یعنی رمان (زن بدخشانی) ناتمام ماند. حسرت سوزانی است.
مرگ نویسندهای که پنجاه سال سنگ بر دوش کشید، سنگ کلمهها را. و عاشقانه آن سنگ کلمهها را پهلوی هم چید تا نه تنها بنای نوینی پیافگند، که از گوهر ناب زبان و ادب فارسی پاسداری کند و نقطه عطفی باشد برای گسترش و تغییر در ادبیات مدرن داستانی افغانستان در دهههای چهل و پنجاه خورشیدی.
رهنورد زریاب در هدفش برای تغییر در نثر و ایجاد روایت تازه قصهگویی آن زمان، چنان بیوقفه و متدوام درلابهلای متنهای نوشتاری فرو رفت و نوشت که گویی خود میدانست زمانی از نامآوران عصرش خواهد بود.
رهنورد زریاب علاوه بر داستان، مقالات پراگنده زیادی نوشت و با کولهباری از تجربه و دانش ادبی، زندهگی هنریاش را رقم زد.
وی یکی از تاثیرگذارترین و سرشناسترین نویسندهگان افغانستان با کارنامه درخشانی در تاریخ داستاننویسی معاصر افغانستان بود که خلاقیتها و آفرینشهای ادبی پربارش نقطه اوج اعتلای ادبی دوران معاصر است.
يكي از مهمترين عوامل موثر در شكلگيري سبك نوشتاری رهنورد زریاب را بايد آشنایی با ادب کلاسیک و زبان فارسی دانست. وی به شيوههاي متفاوت و گوناگون تلاش كرده تا ارتباط خود با متون كهن را به خواننده نشان دهد (به خصوص در نوشتههای پراگنده و مقالات) و از ظرفیتهای بیشمار نثر ارزشمند زبان فارسی بهره گیرد. وی در شرایطی که تنگناها و ناآگاهی ادبی و فرهنگی توأم با فقر و تنگدستی مردم ـ این در واقع نمایی از جامعه آن روزگاران است و تاثیر ژرف ناگواری بر خلاقیت و آفرینش هنری میگذارد ـ با چیرهدستی و کمالگرایی خاصی به بیان و تعریف نوینی از داستان کوتاه موفق میشود و اسلوب، تکنیک و ابعاد مختلف داستاننویسی را با توانایی و با پرداختن به جزییات استادانه همچو ساختارهای طرح، توطیه و نقطه اوج در اکثر داستانهای کوتاهش به کار میگیرد.
عدهای او را پدر ادبیات داستانی امروزین افغانستان لقب دادهاند، اما بعضی باور دیگری دارند، میگویند ادبیات داستانی افغانستان به شکل و شیوه امروزین با اندکی تفاوت، قبل از رهنورد زریاب آغاز شده بود که او مکمل سازنده آن راه است. اما رهنورد زریاب بیشتر از اینها است. رهنورد زریاب در عصیان خود برای تغییر در حوزه ادبی داستاننویسی، فراتر میرود. او آشنایی بیشتری با داستان مدرن جهان دارد و از شیوههای ساختاری این ژانر مدرن کاملاً آگاهی و معرفت دارد. ترجمههای ادبی آن دوران را خوانده و با جهانبینی ادبی و شناخت نسبیای که از ادبیات داستانی منطقه و جهان دارد، آگاهانه به داستاننویسی روی میآورد. در نوشتن و خلق داستان کوتاه، حس خودباوری و بالندهگی، در او چنان بیدار و نیرومند بود که سالهای بسیاری را وقف مطالعه و نوشتن و چگونه نوشتن کرد و آثار پرقدرت و تاثیرگذار و در عین حال کاملاً نو و بیسابقهای را در داستاننویسی افغانستان آفرید. البته در میان آثار او در حوزه داستان کوتاه، خوب و متوسط هم دیده میشود. علاوه بر اینها، او به ترجمه متون ادبی میپرداخت و نیز در نقد آثار ادبی، دست بالایی داشت.
بدون هیچ تردیدی، او پیشکسوت هنر داستاننویسی افغانستان است و شکلگیری ادبیات داستانی در سبک و شیوه امروزین، نتیجه تلاش مسوولانه و پیگیرانه او است. زریاب توانست ادبیات داستانی افغانستان را متفاوت با ادبیات سالهای قبل (که حدود و چگونهگی آن برای نویسنده این سطور مشخص نیست) رقم زند؛ یعنی با شکلدهی چهارچوب داستان کوتاه مدرن امروزی، تفاوت ادبیات روایی عصر خود را با ادبیات دوران قبل از خود، متمایز گرداند.
رهنورد زریاب داستاننویسی و انتشار آن را در دهه دموکراسی دوران سلطنت آغاز میکند و دهه پنجاه، اوج کارهای خلاقانه او است. او در طول سالهای اول نوشتن، گنبدبندان کهن داستاننویسی روایی و سنتی، خاطرهنویسی و گزارشپردازی را فرو میریزد، کاخ نوینی مهندسی میکند و با تاثیرپذیری از روند نویسندهگی در کشورهای همسایه و جهان، شماری از ماندگارترین داستانهایش را به نشر میرساند؛ داستانهایی که حتا بعضاً با آثار معروفترین نویسندهگان جهان همپهلویی میکند.
رهنورد زریاب در بسیاری از داستانهایش، روانکاو مطلق است و روانشناسانه کرکترها و شخصیتهای داستانیاش را که از میان طبقات مختلف و فقرزده جامعه سربالا کردهاند، به تحلیل و بررسی میگیرد. در اکثر داستانهایش شب و ستاره و ماه و مه و قبرستان، کوچه و پسکوچههای تنگ و دیوارهای خاکریز و هوای خاکستری، عناصریاند که چون عنکبوتی به دور شخصیت یا پرسوناژ داستانهایش تار تنیده و آنها را از فضای تنگ و نفسگیر رها کردنی نیست.
اینکه حسین فخری در کتابش «داستانها و دیدگاهها» رهنورد زریاب را «نقاش چیرهدست روانهای بیمار و سودازده» خطاب میکند، جای تردید نیست.
شخصیتپردازی قوی، از بارزترین مشخصههای نوشتههای او است. نوشتههایش به سبب روایتش از جامعه و رویدادهایی در دل همان جامعه، برشی از تاریخ دو دهه را نشان میدهد و همین باعث میشود تا نوشتههای رهنورد زریاب تنها به یک داستان و روایت و یک ماجرا خلاصه نشود، بلکه با خواندنش میتوان به دل برههای از سالهای زندهگی رفت و به تحلیل، آسیبشناسی و بررسی جامعه آن زمان پرداخت که همین نکتهها به ارزش آثار هنری وی میافزاید.
نثر داستانی رهنورد زریاب، ساده، روان و بیتکلف است. نثری است که خود برگزیده و حتا در پیچیدهترین خلاقیتهایش، روال سادهنگاری را برمیگزیند و از بهکارگیری کلمات افخم و سنگین دوری میکند. نثر رهنورد زریاب از آغاز تا انتها و حتا زمانی که به نوشتن رمانها آغاز میکند، همان روال همیشهگی را طی میکند، گویی نثر وی در همان محدوده سالهای آغازین کارش، زندانی مانده و نویسنده رهایی نثر سادهاش در دامان تغییر و تحول تازهتری را جواز نمیدهد.
از دیدگاهی، داستانهای کوتاه رهنورد زریاب در مقایسه با رمانهایی که در سالهای پسین نوشته، برجستهگی خاص کارهای او را نشان میدهد. اوج هنرآفرینی رهنورد زریاب، در داستانهای کوتاه است و رمانهایش آنچنان که بایست، رنگ و رخ کارهای اولی او را ندارد.
رهنورد زریاب در سالهای سرشار از خلاقیتش، نویسندهای گوشهگیر، کمحرف و دارای شخصیت خوددار بود. با همکاران و افراد محیط کارش، کمتر معاشرت داشت. واصف باختری، محبوبالله کوشانی، طاهر بدخشی، جمیله بدخشی، شرعی جوزجانی، سپوژمی رووف زریاب، نجیب رحیق، اسراییل رویا، لطیف ناظمی، روستا باختری، مسعود راحل، شکریه رعد و عظیم رعد از کسانی بودند که با آنها نشست و برخاست داشت و نقش و تاثیرگذاری این افراد را بر ذهن و روان رهنورد زریاب نمیتوان نادیده گرفت؛ زیرا محیط و بستر فرهنگی مساعد و اطرافیان فرهیخته، صیقلبخشی پرثمری را میتواند ایجاد کند.
در مورد رهنورد زریاب، میتوان بسیار نوشت و باید هم بسیار نوشت؛ زیرا نوشتن درباره او و کارهایش، یعنی شگافتن تاریخ، جامعه و فرهنگ این سرزمین است؛ چراکه تاکنون هسته و جوهر تاثیرگذار هنرش، چنانکه باید، شگافته نشده و نانوشته مانده است.
رهنورد زریاب، راهی که آغاز کرده بود تا پایان درنوشت و کوشید تا قلههای آخر را نیز بپیماید. هرچند که حسرت قله واپسین در قلبش خشکید، ولی یقین دارم راهی را که او گشاده و قلههای دورتری را که برای نسل پس از خود نشان داده است، بیرهرو نخواهد ماند.